یادداشت نیکو علیدوستی

                شخصیت "بنجی" در این رمان ، لکنتِ انسان معاصر است در بیان آنچه که در این جهان می بیند. 
۰
سه نقل قول از کتاب را در ۳ بند می نویسم : 
۰
 ۱.تعبیر ویلیام فاکنر از "ساعت" و "زمان" در صفحه اول فصل دوم رمان 《خشم و هیاهو》 تعبیر جالبی است‌. او "ساعت" و "زمان" را "مزارِ همه امیدها و آرزوها" می داند. فاکنر در این فصل می نویسد :《 وقتی سایه پنجره روی پرده ها افتاد، ساعت بین هفت و هشت بود و من دوباره پایبند زمان بودم و صدای ساعت را می شنیدم. این ساعت پدربزرگ بود و وقتی پدر آن را به من داد، گفت : " کوئنتین، من بقعه همه امیدها و آرزوها را به تو می دهم. به طرز عذاب دهنده ای شایسته است که آن را برای تحصیل پوچی تجارب بشری به کار ببری که همان قدر به درد احتیاجات شخصی ات بخورد که به درد احتیاجات پدرت یا پدرِ پدرت خورد. من این را به تو می دهم، نه برای اینکه به یاد زمان باشی ، بلکه برای آنکه بتوانی گاه و بیگاه زمان را فراموش کنی و تمام نفست را برای فتح آن حرام نکنی." گفت  "چون هیچ نبردی فتح نمی شود، حتی در هم نمی گیرد. میدان نبرد تنها ابلهی و نومیدی بشر را به رخش می کشاند و پیروزی، خیال باطل فیلسوف ها و احمق هاست.》
٠
۲.  پدر می گفت آدم جمعِ بدبختی هایش است.  
۰
۳. و عجیب این است که انسانی که بر حسب اتفاق پدید آمده و با هر نَفَسش طاسی را می ریزد که از پیش بر ضد او آماده شده، از مواجهه با غایتی سر باز می زند که از پیش می داند که بی چون و چرا باید با آن رو به رو شود.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.