یادداشت Parisa

Parisa

1402/04/22

                روایت داستان مردی که از لحاظ رافت،مهربانی، معرفت،شعور و شخصیت در دسته بندی افراد  قابل احترام و نیکو سرشت قرار داره،اما از بی انگیزگی،بی برنامگی،عدم اعتماد به نفس کافی و لی ارادگی مفرط رنج میبره، به ظاهر حجم کتاب  ممکن هست خواننده رو راغب به شروع کردنش نکنه و البته باید بگم فصل اول که با جزئیات  تمام و کمال به خرده رفتار ها و حتی ریز ترین حالات و احساسات و تفکرات کاراکتر پرداخته ممکنه خواننده رو خسته کنه،اما به نظرم داستان توانایی این رو داره توجه مخاطبین زیادی رو به خودش جلب کنه، در سیر روایت ،جاهایی احساس کردم اگر واقع بینانه بخوایم نگاه کنیم همه ی ما جاهایی تو زندگی تصمیم گرفتیم مثل ابلوموف باشیم، گاهی انقدر خسته،بی انگیزه و از پا درآمده شدیم که دلمون خواسته  به یکنفر بگیم، ببین! بیا ،این زندگی منه،من تا اینجاش رو اومدم اما دیگه نمیخوام‌ادامه بدم، ممکنه خیلی ها سال ها یا حتی تمام عمر تو این حالت باقی بمونن،و عده ای هم بعد از آروم شدن ذهنشون، دوباره شارژ بشن و ادامه بدن،اما کاراکتر این داستان ، هیچ انگیزه ای برای انجام هیچ کار نداره، حتی از ترس اینکه نتونه در صدد انجام وظایف و مسئولیت هاش به عنوان یک عاشق بر بیاد و ممکن اتفاق پیش بینی نشده ای تو رابطه رخ بده که این ادم نتونه اون رو هندل کنه،از عشقش دست میکشه،و باز ترجیح میده زندگی بی هدف و همون روال قبل رو پیش بگیره، توی داستان به شخصیت مردی دقیقا مخالف با کاراکتر اصلی پرداخته شده ،دوست صمیمی ابلوموف هست،آدم زیرک،کاربلد،با نفوذ و انگیزه سرشار،که در واقع تمام زندگی ،مشکلات،دردسر هاو مکافات هایی رو که ابلوموف پشت سر میذاره ،به دست همین آدم حل میشه، (البته که تو دنیای واقعی،کمی دور از ذهن هست که تو زندگی تک تک ما،همچین کسانی حضور داشته باشن، ولی وجود این دسته افراد مثل معجزه میمونه که امیدوارم حضورشون همیشه سبز باشه)، ترس و استرس ابلوموف در مواجهه با هر مسئله و فرار مکررش از حل مسائل، منجر به مورد  سواستفاده قرار گرفتن و باج دادنش میشه ،حس غالب من رر طول خواندن کتاب،ترحم بود، جاهایی ترسیدم،کفری شدم و حتی غمگین،اما بصورت کلی ،کتاب رو دوست داشتم و خیلی برام جالب بود که نویسنده ای در بیش از۱۶۰ سال پیش تونسته باشه،همچین موضوعی رو به این خوبی بررسی و مطرح کنه.
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.