یادداشت

صَعوِه

صَعوِه

1403/3/14

باکره و کولی
        «آهنگی عاشقانه که مدت ها به دنبالش می گردی و موقع تموم شدن گاها ناصحیحی؛ با چند بار تکرارِ بخشی از آهنگ، صدای خواننده محو و خاموش می شه و موسیقی در حد چند ثانیه بعدش ادامه پیدا می کنه.»

طرز نگاه لارنس طرز نگاه جدیدی نیست. به طور کلی این طرز نگاه از چشم کسی بر می آد که خودش مدت ها اسیر چیزی بوده. به قول خودش:«برده منش مادرزاد».
خلاصه داستان؛ در خصوص دختر جوان و شاداب و زیبایی به اسم ایوته که از خاندان کشیشه و متنفره از اخلاقیات دروغین و ریاکارانه افراد نزدیکش. یه جورایی شاید بشه گفت در مکتب حافظ شیرازی حضور دورادور داره این دختر خانم:))
کاملا تصادفی(!) با مردی کولی و چشم سیاه آشنا می شه که «نگاهش پر از تمنای بی پرده بود» و خب دلش می ره با این قطعیتی که در نگاه مرد دیده می شه. قطعیتی صادقانه و بدون تظاهر. 
از نظرم صداقت به شدت توانایی اینو داره که بر همه چیز و کس غلبه کنه. و خب اینجا هم ایوت(که خودش هم صداقت و بی توجهیش به مصلحت های جامعه انسانی کار دستش می ده) دلش می ره با این چشم ها و رفتار های شاید «طبیعی».
مشخصه بارز مرد کولی؛ همون حضور طبیعیشه. بدون اینکه بخواد بی دلیل پر باشه از دورویی ها و لفاظی های نا به جا. برداشتم این بود که از نظر لارنس؛ زمانی یک انسان می تونه موجود مقدسی باشه که احتیاط برده گونه اش رو بذاره کنار و صادق باشه. صادق در هر چیز؛ مثل مرد کولی که تمنای تن ایوت رو توی چشم هاش پنهان نمی کرد و اتفاقا گستاخانه نشونش می داد.

شخصیت ها خمیره های نیمه داشتن. مثل بادوم های نارس‌ که از بیرون پوسته خوبی دارن؛ اما مغزشون چغر و تلخه.
البته این شاید جزء امضای شخصی لارنس باشه که ممکنه باعث شه این نقد رو بشه تغییر داد.

پایان داستان لوس و کلیشه ای به حساب می اومد. هرچند شاید کلا زندگی همین شکلیه و من یا امثال من توقع بیخودی داریم ازش.
البته شایدم چون خیلی یه دفعه ای تموم شد باهاش حال نکردم. انگار لارنس دیگه حال نداشته بیشتر وایسه رو این نوشته و می خواسته زودتر بعدی رو شروع کنه:)

جنسیت مسئله عمیق و خیلی حساسی نبود در این کتاب. شاید البته می شد حدس زد که نوشته یک زن نیست این کتاب و جالبش می کرد شخصیت اول بودن ایوت که یه دختر جوونه در کتاب مردی میانسال.

دوست داشتم بیشتر بنویسم از اینکه چرا این طرز فکر می تونه زیبا باشه و بفهمی نفهمی همه آدما از این طرز فکر بدشون نمی آد. اما نه حالش هست و نه جاش:)
خلاصه که با آقای لارنس حالی کردم و دوست دارم بیشتر بخونم ازش.
عزت زیاد.
      
604

16

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.