بریده کتابهای یه گربه خسته(ماهی🐡)یه گربه خسته(ماهی🐡)1 ساعت پیشسنگدلماریسا مییر4.351صفحۀ 246بانو پینکرتون،من هم نمیتونم دست از فکر کردن بهت بردارم.00یه گربه خسته(ماهی🐡)1 ساعت پیشسنگدلماریسا مییر4.351صفحۀ 246بانو پینکرتوت اهل راکترتل کو، من نمیتونم دست از فکر کردن بهت بردارم.سعی کردم؛ولی فایدهای نداشت. از لحظهای که با اون لباس قرمز دیدمت،گرفتارم کردی.نمیدونم چیکار کنم؛جز اینکه از همه مهارتهام استفاده کنم و با هیپنوتیزم برت گردونم.00یه گربه خسته(ماهی🐡)دیروزسنگدلماریسا مییر4.351صفحۀ 166جست که به کاترین زل زده بود،لبخند و قلب کاترین در جوابش خندید.کاترین دستهایش را به کمرش زد و رو به او ایستاد و سعی کرد به او نخندد.010یه گربه خسته(ماهی🐡)دیروزسنگدلماریسا مییر4.351صفحۀ 98اینکه چیزی رو بخاطر اینکه ازش میترسیم باور نداشته باشیم،کارخطرناکیه.09یه گربه خسته(ماهی🐡)5 روز پیشسایه های میان ماتریشیا لونسلر4.19صفحۀ 300من همهئ تورا میخوام.ذهن،تن و روحت را. و اگه تو هم من رو بخوای،تو رو مال خودم میکنم.06یه گربه خسته(ماهی🐡)5 روز پیشسایه های میان ماتریشیا لونسلر4.19صفحۀ 22اوه.او معمای دوست.داشتنی است.برای حل کردنش نمیتوانم صبر کنم.04یه گربه خسته(ماهی🐡)5 روز پیشسایه های میان ماتریشیا لونسلر4.19صفحۀ 212نترس که خود واقعیت باشی.هرچی میخوای بگو.همونی که دلت میخواد باش.سعی نکن کسی دیگهای باشی.05یه گربه خسته(ماهی🐡)5 روز پیشسایه های میان ماتریشیا لونسلر4.19صفحۀ 210دروغ گفتم.تو خیرهکننده ترین چیزی هستی که تا به حال توی این قصر پا گذاشته.05یه گربه خسته(ماهی🐡)1403/02/29آخرین چیزی که به من گفت: رمانلارا دیو3.714صفحۀ 119بابا، تو مراقب منی،مگه نه؟04یه گربه خسته(ماهی🐡)1403/02/29آخرین چیزی که به من گفت: رمانلارا دیو3.714صفحۀ 98این اصلا آن آیندهای نیست که تجسم میکردم.03یه گربه خسته(ماهی🐡)1403/02/29آخرین چیزی که به من گفت: رمانلارا دیو3.714صفحۀ 24ناگهان،میبینی در یک دنیای جدید تنهایی و مجبوری راه خودت را پیدا کنی،و مهم ترین آدم زندگیات دیگر حواسش به تو نیست.026یه گربه خسته(ماهی🐡)1403/02/19فریادی از تاریکیدارن شان4.04صفحۀ 79هیچ چیز ابدی نیست.آخرش،مرگ به سراغ همه میرود.08یه گربه خسته(ماهی🐡)1403/02/19فریادی از تاریکیدارن شان4.04صفحۀ 36هیچوقت نباید از مردهها ترسید؛فقط زنده ها ترس دارند.03یه گربه خسته(ماهی🐡)1403/02/16سایه مرگدارن شان4.13صفحۀ 25با حسرت به آدمهای معمولی نگاه میکنم که زندگیهای معمولی دارند.09یه گربه خسته(ماهی🐡)1403/02/11باغ استخوانهیثر کسنر3.63صفحۀ 82پسر گفت:" انگار من خورشید رو فراری دادم." _"شاید هم ماه رو اینجا آوردی."02یه گربه خسته(ماهی🐡)1403/02/08اسرار هیولاییدارن شان4.22صفحۀ 99برانابوس خطاب به کرنل زیرلبی میگوید:"یا چشم های تو دارد تیزتر میشود یا وضع چشم های من دارد بد میشود."12یه گربه خسته(ماهی🐡)1403/02/03کنستانتینجان شرلی5.01صفحۀ 133کنستانتین اکنون مچش را می مالید. در افسار بی رحم نگاه دلسوزانهی آنجلا احساس بی دفاعی میکرد.می دانست که او،برای لحظه ای، پسری را میبیند که در این مرد پنهان شده بود.02یه گربه خسته(ماهی🐡)1403/02/03کنستانتینجان شرلی5.01صفحۀ 146اما آنقدری از آنجلا خوشش می آمد که عمدا چیزی نگوید که ناراحتش کند.07یه گربه خسته(ماهی🐡)1403/02/03کنستانتینجان شرلی5.01صفحۀ 156میگه جهان به دست خدا تموم نمیشه،بلکه در آغوش جهنمیان از نو متولد میشه.05یه گربه خسته(ماهی🐡)1403/02/03کنستانتینجان شرلی5.01صفحۀ 232دیگران همراه با فرزندانشان به سمت گیم نت میرفتن و از بابت پولی که قراره هدر بدهند خوشحال بودند22
بریده کتابهای یه گربه خسته(ماهی🐡)یه گربه خسته(ماهی🐡)1 ساعت پیشسنگدلماریسا مییر4.351صفحۀ 246بانو پینکرتون،من هم نمیتونم دست از فکر کردن بهت بردارم.00یه گربه خسته(ماهی🐡)1 ساعت پیشسنگدلماریسا مییر4.351صفحۀ 246بانو پینکرتوت اهل راکترتل کو، من نمیتونم دست از فکر کردن بهت بردارم.سعی کردم؛ولی فایدهای نداشت. از لحظهای که با اون لباس قرمز دیدمت،گرفتارم کردی.نمیدونم چیکار کنم؛جز اینکه از همه مهارتهام استفاده کنم و با هیپنوتیزم برت گردونم.00یه گربه خسته(ماهی🐡)دیروزسنگدلماریسا مییر4.351صفحۀ 166جست که به کاترین زل زده بود،لبخند و قلب کاترین در جوابش خندید.کاترین دستهایش را به کمرش زد و رو به او ایستاد و سعی کرد به او نخندد.010یه گربه خسته(ماهی🐡)دیروزسنگدلماریسا مییر4.351صفحۀ 98اینکه چیزی رو بخاطر اینکه ازش میترسیم باور نداشته باشیم،کارخطرناکیه.09یه گربه خسته(ماهی🐡)5 روز پیشسایه های میان ماتریشیا لونسلر4.19صفحۀ 300من همهئ تورا میخوام.ذهن،تن و روحت را. و اگه تو هم من رو بخوای،تو رو مال خودم میکنم.06یه گربه خسته(ماهی🐡)5 روز پیشسایه های میان ماتریشیا لونسلر4.19صفحۀ 22اوه.او معمای دوست.داشتنی است.برای حل کردنش نمیتوانم صبر کنم.04یه گربه خسته(ماهی🐡)5 روز پیشسایه های میان ماتریشیا لونسلر4.19صفحۀ 212نترس که خود واقعیت باشی.هرچی میخوای بگو.همونی که دلت میخواد باش.سعی نکن کسی دیگهای باشی.05یه گربه خسته(ماهی🐡)5 روز پیشسایه های میان ماتریشیا لونسلر4.19صفحۀ 210دروغ گفتم.تو خیرهکننده ترین چیزی هستی که تا به حال توی این قصر پا گذاشته.05یه گربه خسته(ماهی🐡)1403/02/29آخرین چیزی که به من گفت: رمانلارا دیو3.714صفحۀ 119بابا، تو مراقب منی،مگه نه؟04یه گربه خسته(ماهی🐡)1403/02/29آخرین چیزی که به من گفت: رمانلارا دیو3.714صفحۀ 98این اصلا آن آیندهای نیست که تجسم میکردم.03یه گربه خسته(ماهی🐡)1403/02/29آخرین چیزی که به من گفت: رمانلارا دیو3.714صفحۀ 24ناگهان،میبینی در یک دنیای جدید تنهایی و مجبوری راه خودت را پیدا کنی،و مهم ترین آدم زندگیات دیگر حواسش به تو نیست.026یه گربه خسته(ماهی🐡)1403/02/19فریادی از تاریکیدارن شان4.04صفحۀ 79هیچ چیز ابدی نیست.آخرش،مرگ به سراغ همه میرود.08یه گربه خسته(ماهی🐡)1403/02/19فریادی از تاریکیدارن شان4.04صفحۀ 36هیچوقت نباید از مردهها ترسید؛فقط زنده ها ترس دارند.03یه گربه خسته(ماهی🐡)1403/02/16سایه مرگدارن شان4.13صفحۀ 25با حسرت به آدمهای معمولی نگاه میکنم که زندگیهای معمولی دارند.09یه گربه خسته(ماهی🐡)1403/02/11باغ استخوانهیثر کسنر3.63صفحۀ 82پسر گفت:" انگار من خورشید رو فراری دادم." _"شاید هم ماه رو اینجا آوردی."02یه گربه خسته(ماهی🐡)1403/02/08اسرار هیولاییدارن شان4.22صفحۀ 99برانابوس خطاب به کرنل زیرلبی میگوید:"یا چشم های تو دارد تیزتر میشود یا وضع چشم های من دارد بد میشود."12یه گربه خسته(ماهی🐡)1403/02/03کنستانتینجان شرلی5.01صفحۀ 133کنستانتین اکنون مچش را می مالید. در افسار بی رحم نگاه دلسوزانهی آنجلا احساس بی دفاعی میکرد.می دانست که او،برای لحظه ای، پسری را میبیند که در این مرد پنهان شده بود.02یه گربه خسته(ماهی🐡)1403/02/03کنستانتینجان شرلی5.01صفحۀ 146اما آنقدری از آنجلا خوشش می آمد که عمدا چیزی نگوید که ناراحتش کند.07یه گربه خسته(ماهی🐡)1403/02/03کنستانتینجان شرلی5.01صفحۀ 156میگه جهان به دست خدا تموم نمیشه،بلکه در آغوش جهنمیان از نو متولد میشه.05یه گربه خسته(ماهی🐡)1403/02/03کنستانتینجان شرلی5.01صفحۀ 232دیگران همراه با فرزندانشان به سمت گیم نت میرفتن و از بابت پولی که قراره هدر بدهند خوشحال بودند22