بریده‌ کتاب‌های حماسه حسینی

شباهنگ

1402/09/09

بریدۀ کتاب

صفحۀ 273

واللهِ و باللهِ ما در برابر این قضیه مسؤولیم. به خدا قسم مسؤولیت داریم. به خدا قسم ما غافل هستیم. واللهِ قضیه‌‏ای که دل پیغمبر اکرم را امروز خون کرده است، این قضیه است. داستانی که دل حسین بن علی را خون کرده، این قضیه است. اگر می‌خواهیم به خودمان ارزش بدهیم، اگر می‌خواهیم به عزاداری حسین بن علی ارزش‏ بدهیم، باید فکر کنیم که اگر حسین بن علی امروز بود و خودش می‌گفت برای من عزاداری کنید، می‌گفت چه شعاری بدهید؟ آیا می‌گفت بخوانید: «نوجوان اکبر من» یا می‌گفت بگویید: «زینب مضطرّم الوداع، الوداع»؟! چیزهایی که من (امام حسین) در عمرم هرگز به این‏جور شعارهای پست کثیف ذلّت‌‏آور تن ندادم و یک کلمه از این حرفها را نگفتم. اگر حسین بن علی بود می‌گفت: اگر می‌خواهی برای من عزاداری کنی، برای من سینه و زنجیر بزنی، شعار امروز [1] تو باید فلسطین باشد. شمرِ امروز موشه دایان‏ [^2] است. شمرِ هزار و سیصد سال پیش مُرد، شمرِ امروز را بشناس. امروز باید در و دیوار این شهر با شعار فلسطین تکان می‌خورد. مرتّب دروغ در مغز ما کردند که این یک مسئله‌ داخلی است، مربوط به عرب و اسرائیل است. باز به قول عبدالرحمن فرامرزی اگر مربوط به اینهاست و مذهبی نیست، چرا یهودیان دیگر دنیا مرتب برای اینها پول می‏‌فرستند؟. استاد مطهری، حماسه حسینی، ج 1، ص273

شباهنگ

1402/09/07

بریدۀ کتاب

صفحۀ 142

یکی از آقایان می‌گفت: شخصی را دیدم که درباره شخص دیگری خیلی قُر می‏زد. دیدم در حد تکفیر و تفسیق، درباره او عصبانی است. گفتم: مگر او چه کرده که تو او را اینقدر بد می‏دانی (یک آدم بد ملعون جهنمی)؟ گفت: آخر او «لب برگردون پیرهن آدمیه» یعنی پیراهنش یقه‌‏دار است (خنده حضار). حال وقتی که نهی از منکر ما در این حد بخواهد تنزل کند، ما این اصل را پایین آورده‌ایم، حقیر و کوچک کرده‌ایم. آن آمر به معروف و ناهی از منکرهایی که در کشور سعودی هستند، آبروی امر به معروف و نهی از منکر را برده‌اند؛ فقط یک شلّاق به دست گرفته که کسی مثلاً [کعبه یا ضریح پیغمبر را[ نبوسد. این دیگر شد نهی از منکر!. ولی حسین را ببینید! امر به معروف و نهی از منکر، کار او بود از بیخ و بن. به تمام معروفهای اسلام نظر داشت و فهرست می‌داد، و نیز به تمام منکرهای جهان اسلام. می‌گفت: اولین و بزرگترین منکر جهان اسلام خود یزید است: «فَلَعَمْری مَاالْامامُ الَّا الْعامِلُ بِالْکتابِ، الْقائِمُ بِالْقِسْطِ وَ الدّائِنُ بِدینِ الْحَقِّ» [1] استاد مطهری، حماسه حسینی، ج 1، ص142

بریدۀ کتاب

صفحۀ 391

ای نفْس عباس، می‌خواهم بعد از حسین زنده نمانی! تجلی‌دادن «ایثار»، این عاطفهٔ انسانی‌ و اسلامی، یکی از وظایف حادثهٔ «کربلا» بوده است و گویی این نقش به‌عهدهٔ «ابوالفضل العباس» گذاشته شده بود. ابوالفضل بعد از آنکه چهارهزار مأمور شریعهٔ فرات را کنار زده است، وارد آن شده و اسب را داخل آب برده است به‌طوری که آب به زیر شکم اسب رسیده‌ و ابوالفضل می‌تواند بدون اینکه پیاده شود، مشکش را پر از آب بکند. همین‌که مشک را پر از آب کرد، با دستش مقداری آب برداشت و آورد جلوی‌ دهانش که بنوشد، دیگران از دور ناظر بودند، آن‌ها همین‌قدر گفته‌اند: ما دیدیم که ننوشید و آب را ریخت. ابتدا کسی نفهمید که چرا چنین کاری کرد. تاریخ می‌گوید: «فذکر عطش الحسین...» یادش افتاد که‌ برادرش تشنه است، گفت شایسته نیست حسین در خیمه تشنه باشد و من آب‌ بنوشم. حالا تاریخ از کجا می‌گوید؟ از اشعار ابوالفضل، چون وقتی که‌ بیرون آمد، شروع کرد به رجز خواندن، از رجزش فهمیدند که چرا ابوالفضل‌ تشنه آب نخورد، رجزش این بود، خودش با خودش حرف می‌زند، خودش را مخاطب قرار داده می‌گوید: ای‌ نفْس عباس! می‌خواهم بعد از حسین زنده نمانی، تو می‌خواهی آب بخوری و زنده بمانی؟ عباس! حسین در خیمه‌اش تشنه است و تو می‌خواهی آب گوارا بنوشی؟ به خدا قسم، رسم نوکری و آقایی، رسم برادری، رسم «امام» داشتن، رسم «وفاداری» چنین نیست.

شباهنگ

1402/09/10

بریدۀ کتاب

صفحۀ 384

دم دروازه کوفه (دختر علی، دختر فاطمه اینجا تجلی می‌کند) این زن باشخصیت که در عین حال زن باقی ماند و گرانبها، خطابه‌‏ای می‌خواند. راویان چنین نقل کرده‌اند که در یک موقع خاصی زینب موقعیت را تشخیص داد: «وَ قَدْ اوْمَأَتْ» دختر علی یک اشاره کرد. عبارت تاریخ این است: «وَ قَدْ أَوْمَأَتْ الَی الناسِ انْ اسْکتوا فَارْتَدَّتِ الْانْفاسُ وَ سَکنَتِ‏ الأجْراسُ» [1] یعنی درآن هیاهو و غلغله که اگر دهل می‏زدند صدایش به جایی نمی‌رسید، گویی نفسها در سینه‌‏ها حبس شد و صدای زنگها و هیاهوها خاموش گشت، مرکبها هم ایستادند (آدمها که می‌آیستادند، قهراً مرکبها هم می‌آیستادند). خطبه‏‌ای خواند. راوی گفت: «وَ لَمْ ارَ وَاللهِ خَفِرَةً قَطُّ انْطَقَ مِنْها» [2]. این «خَفِره» خیلی ارزش دارد. «خَفِره» یعنی زن باحیا. این زن نیامد مثل یک زن بی‏‌حیا حرف بزند. زینب آن خطابه را در نهایت عظمت القاء کرد. در عین حال دشمن می‌گوید: «وَلَمْ ارَ وَاللهِ خَفِرَةً قَطُّ انْطَقَ مِنْها» یعنی آن حیای زنانگی از او پیدا بود. شجاعت علی با حیای زنانگی درهم آمیخته بود. استاد مطهری، حماسه حسینی، ج 1، ص384