بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

عرفان شیاسی

@erfavn

17 دنبال کننده

                      سلام عرفانم یه کرم کتاب
جنایی معمایی
لا به لاش اجتماعی و فلسفی میخونم
                    
HolaEF
t.me/TheEF
CantStxp

یادداشت‌ها

                همین الان تمومش کردم و دارم مینویسم،،،
اگر بهم بگند ۵ کتاب برتر زندگیتو نام ببر قطعا این جزوشه شاید حتی اولیش...کتابی بود که یک نفس خواندمش و زمین گزاشتن کتاب برای یک دقیقه هم برام دشوار بود.
من سربازم ( بین خودمون باشه حین نگهبانیام خوندمش😉😂)
واقعا این کتاب داستان گیرا و جالبی داره لحظه به لحظشو میتونی توش زندگی کنی و در غم و شادی شخصیت های کتاب شریک بشی.
این داستانِ تلخ و در عین حال شیرین شما رو با  پسری آشنا میکنه که با تموم گناهان و بی معرفتی های گذشتش الان و تو اوج نا امنی افغانستان دلشو به دریا میزنه و برای جبران تمام بدی هاش و برای نجات جان یادگاری بهترین دوستش وارد شهر کابل میشه.
فقط میتونم بگم اگر این کتاب رو نخوندید قطعا یکی از بهترین رمان های دراماتیک جهان رو نخوندید
بنده کتاب رو از انتشارات آتیسا و با ترجمه سرکار خانم فریبا فیروزنژاد تهیه کردم و از ترجمه و طراحی و جلد کتاب کاملا راضی بودم و به شما دوستان کتابخونم پیشنهادش میکنم روز و شبتون خوش 🦋💚
        

باشگاه‌ها

این کاربر هنوز باشگاهی ندارد.

چالش‌ها

این کاربر هنوز در چالشی شرکت نکرده است.

فعالیت‌ها

            فضای این کتاب با آثار دیگه‌ای که از داستایفسکی خونده بودم بسیار متفاوت بود. این بار به جای پرداختن به پیچیدگی‌های انسان، انگشت اتهام رو به سمت نظریه‌ای گرفته که می‌گه روسیه برای پیشرفت باید اروپا رو سرلوحه و مسائل اقتصادی رو در اولویت قرار بده.
برای نقد این تفکر، اروپا رو به تمساح حریصی تشبیه کرده که کارمندی رو که نماد مردم سطحی‌نگر روس هست می‌بلعه. این مرد بعد از یکی شدن با تمساحی که از درون تهیه، شروع به نظریه پردازی‌هایی می‌کنه تا با طراحی یک نظام اجتماعی جدید، اقتصاد قوی‌تری ایجاد کنه. و ما به خوبی می‌بینیم که چه طور در ازای پیشرفت‌های مالی، مسائل اخلاقی و معنوی کم‌ کم رنگ می‌بازن.
مترجم توی مقدمه توصیحات کامل‌تری ارائه داده که می‌تونه کمک کنه درک بهتری از این طنز سیاسی-اجتماعی داشته باشیم.
نکته‌ای که جا داره بهش اشاره کنم این هست که اگه قراره این کتاب اولین تجربه شما از داستایفسکی باشه نباید به سایر آثارش تعمیمش بدید. چون کتاب‌هایی مثل یادداشت‌های زیرزمینی، جنایت و مکافات، شیاطین و ... به قدری از لحاظ محتوا عمیق و پیچیده می‌شن که حتی از توصیفشون هم عاجزم!
امیدوارم این یادداشت براتون مفید بوده باشه ^^
          
            داستایوسکی چقدر شگفت‌انگیزه. 
در صفحه‌ی اول داستان شش شخصیت معرفی می‌کند و به غیر از یکی که حذف می‌شود همه تا پایان حضور دارند. یعنی ممکنه توی صفحه‌ی اول یه داستان معتبر ایرانی شش شخصیت معرفی بشه؟ من که فکر می‌کنم توی داستان‌های ایرانی اون چیزی که اهمیت داره شخصیت نیست، تهرانه. هرچند، من اهلیت کافی برای داوری درباره‌ی رمان‌های ایرانی را ندارم، چون خیلی کم خوانده‌ام. 
چقدر عشق‌ها و رفتارهای آدم‌ها در آن زمان پرشور بوده است. من که به‌راحتی آدم‌ها را حذف می‌کنم برایم خیلی شگفت‌انگیز است که آدم‌ها با هم درگیری‌های احساسی شدید پیدا می‌کنند. مکالمه‌های هیجانی راوی داستان با محبوبه‌اش همزمان دور و نزدیک است. تناقض‌های احساس راوی به محبوبه‌اش را کاملاً درک می‌کنم و درعین‌حال باور نمی‌کنم که بشود چنین شورانگیز با کسی صحبت کرد. شخصیت اصلی خودش را با بیرون‌ریختن درونیاتش خرد می‌کند و بر این خردشدن آگاه است و آن را اعلام می‌کند، اما بازهم ادامه می‌دهد. این کار توان بالایی را می‌طلبد که فرسنگ‌ها از من دور است. 
جایی می‌گوید که می‌خواستم از رابطه‌ی خودم و محبوبه‌ام به شخص سومی بگویم، اما دیدم مگر ما چه رابطه‌ای داریم؟ جز اینکه او به من اجازه داده عشقم را ابراز کنم؟ آیا اجازه‌ی ابراز عشق حقی به راوی نمی‌دهد؟
و زن‌های داستایوسکی چقدر ناشفاف‌اند و چقدر متناقض‌اند، پیچیدگی‌های درونی آدمی را نمی‌شود به کلامی صاف و ساده درآورد و داستایوسکی این را خیلی خوب نشان می‌دهد. راوی داستان در صفحه‌ی آخر است که می‌فهمد محبوبه‌اش هم او را دوست می‌داشته، اما چرا هیچ‌وقت این را از او نشنیده بود؟ 

این کتاب را یک‌شبه خواندم. مدت‌ها بود که چنین کاری ازم برنمی‌آمد.
          
            احتمالاً خلاصهٔ کتاب را می‌توانید در یادداشت‌های دیگر خوانندگان پیدا کنید. پس بگذارید این ناکامی عمیقم را با شما در میان بگذارم: حسرتِ بر دل ماندهٔ دیدن کتاب‌های فارسی از نویسندگان ایرانی که برهه‌ای مهم از تاریخ کشورمان را تنیده در تاروپود یک داستان واقعی به نوجوانان معرفی و اهمیت آن را به هر خواننده‌ای گوشزد کنند. (یک بار دیگر به احترام دروازهٔ مردگان و دیگر آثار تاریخی جناب شاه‌آبادی می‌ایستم و زحمات ایشان را در به تصویر کشیدن تاریخ نادیده نمی‌گیرم که از نوادر هستند)
فکر می‌کنم کمتر کسی یافت شود که این کتاب را بخواند و در دلش احترام به خود «تاریخ» برانگیخته نشود. احترام به انسان‌های کوچک و بزرگی که پیش از ما زیسته‌اند، تلخی‌ها چشیده‌اند و دشواری‌ها از سر گذرانده‌اند و جز در موارد معدود نامی از ایشان باقی نمانده است. نام آدم‌های مشهور، مهم و تأثیرگذار لااقل در کنج موزه‌ها، صفحات کتاب‌ها و تابلوی بزرگراه‌ها می‌درخشد اما «دختران قوچانی»، «بسیجیان داوطلب شهرضا» و خُرد و کلانِ آدم‌هایی که در این تنگنا و آن معرکهٔ تاریخ حاضر بوده‌اند یا قربانی شده‌اند، «نام» ندارند. (باز یاد می‌کنم از آن چند صفحه «نام» دختران فروخته شده که حمیدرضا شاه‌آبادی در «لالایی برای دختر مرده» آورده و می‌دانم که دلش می‌خواسته صفحه‌ها و صفحه‌ها ادامه‌‌اش دهد...)
به امید روزی که تاریخمان را در داستان‌هایمان ملاقات کنیم و در پیچ‌وخم قصه در چشم‌های گذشته‌ خیره بنگریم که برای گذار به آینده، جز این چاره‌ای نداریم.
          
            می‌دانم که اگر بریت ماری را از بیرون می‌دیدم، دوستش نداشتم و کلی باهم مشکل پیدا می‌کردیم ولی چون در این کتاب داخل بریت ماری بودیم باهاش کنار آمدم.
و این که انگار کتاب‌های بکمن همیشه برایم چهار ستاره‌ای می‌شوند. نه ۵ تا و نه ۳. با این که کلی از صحنه‌های کتاب استخقاق پنج ستاره را داشتند. 
شروع کتاب طولانی بود و پایانش هم ولی وسط‌های داستان نه.. انگار کتاب‌های قدیمی‌تر نویسنده این طوری هستند. و پر بود از شخصیت‌هایی که هیچکدام را نمی‌شود دوست نداشت. حتی آن مرد خیانت‌کار نچسب پول‌دوست را یا آن صاحب‌خانه‌ی کم‌بینای بددهن را.
و این که چطور نویسنده‌ می‌تواند این قدر عمیق ببیند و این قدر به داستان‌هایش عمق دهد؟

پی‌نوشت: ۱. شخصیتی که خیلی دوستش داشتم در این کتاب مرد و امروز همه‌اش احساس می‌کنم عزادارم. (به نظرم گفتن این که یک نفر در این کتاب می‌میرد خیلی هم اسپویلر آلارت نخواهد)
۲. این که چطور شخصیت هرکس با تیم مورد علاقه‌اش شکل می‌گرفت را عاشقانه دوست داشتم.

...نتیجه ۳:۳ شد، بعد بازی به وقت اضافه کشید و اون‌ها در ضربات پنالتی برنده شدند. آدم نمی‌تونه به کسی که باباش طرفدار لیورپوله بگه که نمی‌شه چیزی رو تو دنیا تغییر داد.

وقتی کسی طرفدار تاتنهام باشه، بیشتر از این که محبت ببینه، محبت می‌کنه. تاتنهام افتضاح‌ترین تیم افتضاح‌هاست، چون تقریبا خوبه. همیشه قول می‌دند که بازی‌شون معرکه باشه. همین امیدوارت می‌کنه. واسه همین از دوست داشتنشون دست نمی‌کشی و اون‌ها هم هر دفعه با کارهای جدیدشون از ناامید کردنت دست بر نمی‌دارند.
          
            همین الان تمومش کردم و دارم مینویسم،،،
اگر بهم بگند ۵ کتاب برتر زندگیتو نام ببر قطعا این جزوشه شاید حتی اولیش...کتابی بود که یک نفس خواندمش و زمین گزاشتن کتاب برای یک دقیقه هم برام دشوار بود.
من سربازم ( بین خودمون باشه حین نگهبانیام خوندمش😉😂)
واقعا این کتاب داستان گیرا و جالبی داره لحظه به لحظشو میتونی توش زندگی کنی و در غم و شادی شخصیت های کتاب شریک بشی.
این داستانِ تلخ و در عین حال شیرین شما رو با  پسری آشنا میکنه که با تموم گناهان و بی معرفتی های گذشتش الان و تو اوج نا امنی افغانستان دلشو به دریا میزنه و برای جبران تمام بدی هاش و برای نجات جان یادگاری بهترین دوستش وارد شهر کابل میشه.
فقط میتونم بگم اگر این کتاب رو نخوندید قطعا یکی از بهترین رمان های دراماتیک جهان رو نخوندید
بنده کتاب رو از انتشارات آتیسا و با ترجمه سرکار خانم فریبا فیروزنژاد تهیه کردم و از ترجمه و طراحی و جلد کتاب کاملا راضی بودم و به شما دوستان کتابخونم پیشنهادش میکنم روز و شبتون خوش 🦋💚
          
            این کتاب سال ۲۰۰۹ برای اولین بار چاپ شده و تا امروز توسط ۶ انتشارات به فارسی ترجمه شده است! ترجمه‌ای که من هدیه گرفتم و خواندم، چاپ ۱۲ام‌ش بود!

ترجمه بد نبود اما می‌توانست خیلی بهتر باشد. ردپای مترجم دیده می‌شد و شاید جملات می‌توانستند خیلی رنگین‌تر و ظریف‌تر باشند.

این دو بند را بدون شرح ببینید:
- قرآن به تازه‌عروس می‌ماند. کسی که می‌خواهد بخواندش، اگر با دقت و اعتنا به نزدش نرود او هم رویش را می‌پواشند و به هیچ وجه روبندش را باز نمی‌کند. (ملت عشق)
- قرآن هم‌چو عروسی است. با آن‌که چادر را کشی، او روی به تو ننماید. آن‌که آن را بحث می‌کنی و تو را خوشی و کشفی نمی‌شود آن است که چادر کشیدن تو را رد کرد و با تو مکر کرد و خود را به تو زشت نمود، یعنی «من آن شاهد نیستم.» او قادر است به هر صورت که خواهد بنماید. اما اگر چادر نکشی و رضای او طلبی، بروی کشت او را آب دهی، از دور خدمت‌های او کنی، در آنچه رضای اوست کوشی بی‌آنکه چادر کشی، به تو روی بنماید. (فیه ما فیه)

سه نکته‌ی کوتاه به ذهنم می‌رسد:
- جای بسی خوش‌حالی است که این معارف هنوز این‌قدر خریدار دارند به شرط آن‌که در یک قالب مقبول ارائه شوند ولی ما نتوانسته‌ایم شرط را محقق کنیم.
- جای بسی تأسف و تأمل است که ما این‌قدر فراموش‌کار شده‌ایم و از خود دور افتاده‌ایم و با خودمان گرفتار ناهم‌زبانی هستیم. حتما باید یک نفر پیدا شود و مشتی از خرمن فیه ما فیه و مثنوی را برایمان بازنویسی کند و دست بر قضا جایزه‌ی دوبلین را هم ببرد تا ما از خود بیگانگان، سرمایه‌ی خودمان را بگیریم و با ولع از آن بهره‌مند شویم.
- اقبال گسترده به این کتاب (حتی در جهان) می‌تواند نشانه‌ای دیگر نیز باشد. آورده‌اند آهنگ فروپاشی ساختارهای اجتماعی و سیاسی را نسبتی مستقیم هست با آهنگ گسترش تصوف. و باید ترسید.