بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

جزئیات پست

محمدامین اکبری

1401/09/26

خواندن 3 دقیقه
(0/1000)

نظرات

سلام. انس توامان شما با شعر کهن و معاصر، غبطه‌برانگیزه و ممنون بابت نوشته‌تون. فقط به نظرم رسید تفاوت ظریف و قابل اعتنایی وجود داره: در شعر ناصر خسرو، جهان بیرونی شاعر هم به‌تبع جهان درونش، خزان‌گیر می‌شه در آخر. اما شاملو اتفاقا تاکید و تصریح داره که بیرون خزان نیست، بل‌که خزانی از درونشه.
1
سلام و عرض ادب
ممنونم از توجه و لطفتون
بله کاملا مطابق با هم نیست ولی هر دو از یگانگی جهان پیرامونی و جهان درونی خود می گویند هر دو یک سوال برایشان به وجود میآید و طبیعی است که جواب متفاوتی برای این سوال دارند. 
و درباره‌ی مثالی‌بودن شخصیت‌ها و شخصی‌بودن احوالات، آیا این دو با هم منافاتی دارند؟ این‌که بگوییم معشوق صورت مثالی دارد ولی شاعر از احوال شخصی خودش سخن می‌گوید، تناقضی وجود دارد؟ فکر می‌کنم قضیه‌ی مثالی‌بودن و شخصی‌نبودنی که نیما قصد برهم‌زدنش را داشت، متوجه شخصیت‌ها باشد و نه احوال شخصی. در این صورت هم حرف شما درست است و هم حرف دیگرانی که نظرشان را نقل کردید. این‌گونه نیست؟
1
چطور میشود در مورد یک امر مثالی برداشتی شخصی داشت؟ مگر اینکه این شخص هم مثالی باشد. چطور می‌شود به معشوقی انتزاعی عشقی ملموس عرضه کرد. البته من نفی نمی‌کنم که از این جنس عاشق و معشوق که مفهومی هستند و نه دارای مشخصات مادی در ادبیات کهن نداریم چرا داریم شاید همین دسته دست بالا را هم داشته باشند ولی از آن جنس که در مواجهه با آن شاعر من واقعی خودش را که بر هیچ کس دیگری به غیر خودش دلالت نداشته باشد هم فراوان داریم 
سلام و رحمت. بابت تاخیر در پاسخ‌گویی عذرخواهم. خواهش می‌کنم و ممنون بابت توضیح بیش‌تر.
پی‌رو این چند جمله‌تان که:"البته من نفی نمی‌کنم .." راستش منظورم این بود که معشوق یک‌سان و غیرشخصی است؛ منظورم این نبود که غیرمادی است. الا و لابد موهایش بلند است، ابرویش کمان است و.. این تصویر واحد از معشوق است که سیطره یافته و مجال بروز هیچ‌ تصویر دیگری از معشوق را نمی‌دهد، حتی اگر واقعا معشوق شاعر این شکلی نبوده‌باشد هم، او را این‌گونه در شعر آورده. گمانم نیما به‌دنبال شکستن این‌چنین تصاویر یک‌سانِ غالب بود
این مطلب را از بوطیقای شعر نو به خاطر می‌آوردم که نوشتم. ولی به‌سراغ حرف‌های هم‌سایه که آمدم، دیدم تاکید نیما بیش‌تر بر دید شخصی و بیان روایی و خارج‌کردن شعر از حالت وصف‌الحالی است. اگرچه می‌توان از حرف‌های او نتیجه‌های پیش‌گفته را گرفت، هرچند تصریح نکرده. این نامه‌ها جالب‌تر به‌نظرم آمدند، شما هم اگر دوست داشتید بخوانیدشان:  نامه‌ی ۳۰: عادت ملت ما نیست که به خارج توجه داشته‌باشد.....شلوغ‌پلوغی در اشعار وصفی ما هم به همین سبب است. تشبیه زلف به چوگان و... .
نامه‌ی ۳۵: سعی کنید همان‌طور که می‌بینید بنویسید... وقتی‌که شما مثل قدما می‌بینید و برخلاف آن‌چه در خارج قرار دارد، می‌آفرینید و آفرینش شما به‌کلی زندگی و طبیعت را فراموش کرده.../نامه‌ی ۵۹:  مگر از چند راه می‌توان رفت؟ هر چیز در ادبیات ما به طور اخص وصف نشده‌است و وصف هر چیز شامل هر چیز. در غزل به مراتب بدتر. /نامه‌ی۹۰: شعر ما مثل موسیقی ما بسیار درونی و معنوی است...شما شاعری پیدا نمی‌کنید در میان شعرای ما که چیزی مساوی با آن‌که در بیرون می‌بیند برای خواننده تهیه کند.
نامه‌۱۱۴: این کار متضمن آن است که دید ما متوجه به خارج باشد... آشنا ساختن مردم با دیدن آن‌چه که هست و ما را احاطه کرده‌است، نه اثری که در ما گذاشته‌است.
1
سلام و ادب
ممنونم از شما و دقت زیاد و مطالعه پیگیرتون
حرفه‌های همسایه را بارها و بارها خواندم
ولی باز هم متشکرم بابت تذکرتون 
سبز و پیروز باشید! 🌺🍃