معرفی کتاب گرای باقر اثر امیرحسین انبارداران
در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
0
توضیحات
دوربین مینیکاتیوشای دیدبانی را زوم کردم روی هلیکوپتر مهاجم، موشکی شبیه آبگرمکن زیر شکمش بود. آبگرمکن داد میزد به نام ما صادر شده. از دریچهی دوربین خیرهاش شدم. هلیکوپتر نزدیکتر شد.دلم گفت انگشت خلبان رفت روی ماشه به مقصد سیلوی دیدبانی. زبانم ذکر یا صاحبالزمان و یا حضرت عباس برداشت. آبگرمکن از زیر هلیکوپتر رها شد. آمد توی چشمی دوربین. من ابوالفضل مقدم را بغل کردم، محمد کریمی ابوالفضل را، ابوالفضل من و محمد را. چند ثانیه مانده بود تا پودر بشویم؛ میشدیم ذرههایی شبیه نمکهای ته حوضچهها. انگار کوهی از آتش پیکرم را تفت داد. هُرم عبور موشک را از فاصلهی تقریبا بیست سانتیام حس کردم. موشک، ردشده و ردنشده، فاصلهی هشت-نه متری بالای سیلو را پریدم کف زمین. سوختم. صدای برخورد و انفجار موشک با تاسیسات ته کارخانهی نمک به گوشم نشست. فهمیدم زندهام. ابوالفضل و محمد هم پریده بودند. حیران و بهتزده به هم نگاه میکردیم. چند لحظه از تولد دوبارهمان گذشته بود.