زبرا و دوستانش

زبرا و دوستانش

زبرا و دوستانش

حسین فتاحی و 2 نفر دیگر
5.0
1 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

2

خواهم خواند

0

یک بود یک نبود ، غیر از خدا هیچ کس نبود در دشت خوش آب و هوایی، کلاغی زندگی می کرد. آقا کلاغه روی درخت نشسته بود. قار قار آواز می خواند و به این طرف و آن طرف نگاه می کرد. ناگهان از دور صیادی را دید. در یک دستش دام توری شکلی بود که از ریسمان بافته بودند... .

یادداشت‌های مرتبط به زبرا و دوستانش