استخوان قاپ
صورت سوفی به شیشه ی پنجره ی تاکسی درب و داغان چسبیده بود. مچ دستانش با تکه ای نایلونی کهنه، جلویش بسته شده بود. در چند ساعت گذشته، هر وقت خطاب به پشت سر راننده داد نمی کشید، طناب را می جوید... .
صورت سوفی به شیشه ی پنجره ی تاکسی درب و داغان چسبیده بود. مچ دستانش با تکه ای نایلونی کهنه، جلویش بسته شده بود. در چند ساعت گذشته، هر وقت خطاب به پشت سر راننده داد نمی کشید، طناب را می جوید... .