زندگی خوب: 30 گام فلسفی برای کمال بخشیدن به هنر زیستن

زندگی خوب: 30 گام فلسفی برای کمال بخشیدن به هنر زیستن

زندگی خوب: 30 گام فلسفی برای کمال بخشیدن به هنر زیستن

مارک ورنون و 1 نفر دیگر
3.1
5 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

9

خواهم خواند

8

نچه در تارو پود زندگی خوب تنیده شده است رهیافتی است که به «اخلاقیات فضیلت مدار» شناخته می شود.فضیلت ها مهارتها،عادت ها و مزیت هایی هستند که اگر بتوانیم آن ها را بپرورانیم به ما امکان شکوفا شدن می دهند.اخلاقیات فضیلت مدار در پی پاسخ های قطعی نیستند،بلکه در جستجوییک شیوه ی زندگی هستند.زندگی خوب شامل 5 بخش (فضیلت های معنوی،فضیلت های مصیبت بار، فضیلت های اجتماعی،فضیلت های عملگرایانه،فضیلت های فردی)و 30 گام است؛نویسنده برای آن که خواننده بتواند این 30 گام را درست بپیمایید،برای هر گام یک راهنما برگزیده است- از ارسطو افلاطون گرفته،تا هانا آرنت و ژاک دریدا و تولستوی و یونگ و اسکار وایلد و فروید. به این ترتیب،در طول خواندن این کتاب، با 30شخصیت استثنایی تاریخ بشر و نیز با برخی از عالی ترین اندیشه های بشری در طول تاریخ درباره ی چه گونه خوب زیستن آشنا می شوید. در پایان هر فصل نیز،توصیه هایی با عنوان «گامی دیگر» آمده اند در قالب اشاره ها و آگاهی هایی که می توانند عمیقا در وجود خواننده ریشه بدوانند. در زندگی خوب،برخی از عمیق ترین و کهن ترین رگه ها ی حکمت کهن بازگشایی شده اند و نیز نقبی زده شده است به رگه هایی دیگر که تاه ترند اما شاید از نگاه ها دور مانده اند.

لیست‌های مرتبط به زندگی خوب: 30 گام فلسفی برای کمال بخشیدن به هنر زیستن

یادداشت‌های مرتبط به زندگی خوب: 30 گام فلسفی برای کمال بخشیدن به هنر زیستن

            اول بگم که من این کتاب رو با همۀ ضعفا و گیروگوراش دوست داشتم؛ چون هرچقدر کم و ناقص این اجازه رو بهم داد که نسبت به بعضی از مسائل دید تازه‌ای پیدا کنم.
خب. حالا: 
نویسنده‌اش در رشته‌های فیزیک و الهیات تحصیل کرده و دکترای فلسفه داره؛ توجه به این مسئله مهمه چون به‌عنوان مثال نگاهش به دین در نگارش این کتاب کاملا تاثیرگذار بوده؛ همچنین که شناختش از فلسفه و فیزیک هم قابل مشاهده است.
با این حساب مطالبی که برای یک فرد خداباور قائل به دین می‌تونه جالب و قابل توجه باشه، فرد مخالف دیدن رو از همون ابتدا می‌تونه وارد گارد کنه و بسته به عقایدش تا حد زیادی جلوی پذیرش و باز گذاشتن ذهنش نسبت به دریافت اونی که داره ارائه میشه رو بگیره؛ اینه که باعث میشه منِ خداباورِ قائل به دین خیلی راحت اونی که میگه رو بخونم و بپذیرم و یه جاهایی حتی چیزای جدیدی رو یاد بگیرم که جز با این زمینه شاید متوجهشون نمیشدم و در نقطۀ مقابلم اونی باشه که نتونه اونی که روبه‌روشه رو تحمل کنه و در نهایت حتی حاضر به تمام کردن این کتاب نباشه.
این از این
مسئلۀ دوم باز در ادامۀ اونیه که در ابتدای گزارشم گفتم. شاید فرق این کتاب با کتابای انگیزشی و توسعۀ فردی این باشه که اونا راهکارهایی برای رسیدن به برنامه‌ها و فعالیت و جنب و جوش بیشتر در دنیای مادی ارائه میدن و کل حرفشون حول محور زندگی و موفقیت توی مسابقه‌ای به اسم زندگیه درحالی‌که این کتاب به نظرم هدفش بیشتر تغییر نگاه به خیلی از مسائلیه که به‌طور معمول باهاشون روبه‌رو بوده و هستیم. 
همین میشه که نویسنده میاد و توی هر بخش یه فضیلت رو عنوان می‌کنه، یه فیلسوف یا شخصیت قابل توجهی که در این زمینه حرفی برای گفتن داشته رو معرفی می‌کنه، دیدگاهشو می‌گه و اینطور نیست که بخواد فقط این افراد و اندیشه‌هاشون رو معرفی کنه بلکه صحبت‌های خودش رو هم اضافه می‌کنه، معمولا این وسط نقل‌های مناسب و جالبی از بقیه رو هم ذکر می‌کنه و در آخر با بخش جذابی به نام «گامی دیگر» که یه نوع راهکار عملی دادن برای به‌کار گرفتن اون دیدگاه و فضیلت توی زندگی عادیه، بحث رو جمع می‌کنه.
حالا
از هرچه بگذریم سخن نقد خوش‌تر است:
من توی نظراتش خونده بودم که ترجمه‌ یه جاهایی خوب نیست و گنگه و اینا و درست هم بود؛ تقریبا نیمۀ ابتدایی کتاب به نظرم نسبت به نیمۀ پایانی‌اش ترجمۀ بهتر و قابل‌فهم‌تری داشت؛ اما از نیمۀ دوم به بعد یا حداقل در بخش‌های پایانی این ضعف ترجمه خودش رو نشون میداد و چه حیف بود؛ مثلا یادمه تو یکی از فصلا کلمه‌ای به‌عنوان «عطوفت» ترجمه شده بود که هرچقدر فکر می‌کردی نمی‌تونستی با معنایی که از عطوفت توی ذهنت داشتی اونو تطبیق بدی و بفهمی که متن واقعا درمورد چی داره حرف می‌زنه؛ اینجوری میشه که متن آسیب می‌بینه و خواننده هم مایوس میشه، ضمن اینکه نمی‌تونه بهرۀ کافی رو از این کتاب ببره.
یه نکتۀ دیگه‌ای رو اضافه کنم و اون اینه که وقتی بخشای اولیۀ کتاب رو می‌خوندم، معرفی نویسنده از‌ شخصیت مورد نظر هر بخش رو کم و ناکافی می‌دونستم و ترجیح می‌دادم و آرزو می‌کردم که مترجم این ضعف رو با توضیحات بیشترش درمورد اون شخصیت جبران می‌کرد؛ ولی هرچقدر که به پایان کتاب نزدیک‌تر شدم، این خواسته برام کمرنگ‌تر و کم‌اهمیت‌تر شد؛ شاید به این دلیل که به مرور مفهومی که دریافت می‌کردم رو ارجح‌تر از آشنایی با اون شخص دیده بودم یا هرچیز دیگه‌ای؛ در هر صورت این هم چیزی بود که دوست داشتم در این زمینه بهش اشاره کنم.
همین.