از جنوب تو پرنده می آید
وقتی بچه بودم چیزهای زیادی برای پنهان کردن داشتم سیگار پدرم را توی جورابم می گذاشتم ماتیک مادرم را توی کیفم و دیوار کوچه مان پر از خط های قرمز بودحالا که بزرگ شده ام بوسه هایم را پنهانی برای دفترم می نویسم پنهانی زجر میکشم و پنهانی می میرم