دلبستگی کوتاه: مجموعه داستان

دلبستگی کوتاه: مجموعه داستان

دلبستگی کوتاه: مجموعه داستان

گراتزیا دلدا و 2 نفر دیگر
0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

1

خواهم خواند

0

خانم مانوئلّیتا می خواست بمیرد. ولی می خواست طوری بمیرد که مرگش را نوعی حادثه? ناگوار تلقی کنند. چکار باید می کرد؟ دایه می گفت اگر کسی شراب را با نمک بنوشد، مرگ آن درست مثل مرگ قولنج به نظر می آید. خانم مانوئلّیتا لب به مشروب نمی زد. اما جلوی تهوعش را گرفت و یک تنگ شراب که در آن نمک حل کرده بود را به زور قورت داد. خودش را روی تخت انداخت و چندی نگذشت که حس کرد سراپا داغ شده است. به نهایت احساس عطش می کرد. از جا بلند شد و باز هم شراب نوشید ولی به جای آن که به بستر برگردد به حیاط رفت و با نگاهی شگفت زده اطرافش را نگریست. همه چیز به نظرش متفاوت می آمد، همه چیز آرام و شاد شده بود، درست مثل زمان بچگی هایش که در آفتاب بازی می کرد. بله، وقتی روی پله های آن نمازخانه می نشست و با پنج تا ریگ یک قل دوقل بازی می کرد.-بخشی از «درِ بسته» داستان اول کتاب-

پست‌های مرتبط به دلبستگی کوتاه: مجموعه داستان