زار

زار

زار

شرمین نادری و 1 نفر دیگر
0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

1

خواهم خواند

0

می روم می نشینم جلوی میز و یک تکه نان خشک و نازک بر میدارم و آهسته میزنمش توی شیره خرما، سیاه و خیس میشود، عین شب دریا و بوی خرما میدهد، عین روز جزیره، بعد لقمه را بلند میکنم و میگذارم روی لبم که دهنم گس و شیرین میشود و باز یادم می افتد به طعم خرما و ارده رازقی، به بوی ماهی و توموشی های حیاط خانه قدیمی آقا بزرگ که از مطبخ پیرزن می آمد و ما اجازه خوردنش را نداشتیم و به آن ماست و خرمایی که ریخته بود توی کاسه و گذاشته بود سر پله که یواشکی خوردم و کسی نفهمید، به دستش که خالکوبی داشت و به دروغ ها و قصه های شبانه اش درباره ی جن و پری و زار و بادهای مریض و درد آور.