منسی (فراموش شده)
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
ذهنش به جایی قد نکشید. بی خیال کشف مطهره شد و با سرعت خیابان ها را پشت سر هم طی می کرد. قرار بود آن روز را در گلخانه به امورات آنجا رسیدگی کند که با تماس تلفنی بهنوش و اینکه حال جواهر خراب است کارش را نصفه و نیمه ول کرد و به تهران برگشت. در راه تماسی با سیامک گرفت و از حال کودک او جویا شد و تاکید کرد که اگر پول احتیاج دارد از او مخفی نکند و مسئله ی حال بد جواهر را توضیح داد و پایش را هم روی گاز گذاشت تا سریع تر به همسرش برسد. گریه های بهنوش از پشت موبایل گویای بدحالی جواهر خانم بود. یک آن به ذهنش رسید اگر جواهر از دست برود چه؟ حتی فکر کردن در مورد این موضوع هم ویران کننده بود چه برسد به واقعیت!