باغ مادربزرگ: خاطرات بانوی کرد، خان زاد مرادی محمدی
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
دختر جهان بخش، مهناز، نویسنده شده است؛ همان که خاطراتش را مینوشت. بعد از سالها، از من خواست خاطراتم را برایش بگویم. میگوید: «دادا، بیا از قدیم بگو.» میگوید: «از روزهای جنگ بیشتر بگو.» میگوید: «تو آدم بزرگ هستی.» میگویم: «دختر، من که کاری نکردهام. هرچه کردهام، برای رضای خدا بوده.» اصرار میکند و میگوید: «باید بگویی.» راستش را بخواهی، بعضی چیزها را به او گفتهام؛ بعضی را هم نگفتهام. آخر نمیشد همهچیز را بگویم. میگوید: «قرار است کتاب بشود.» میگویم: «تا خدا چه بخواهد!»
یادداشتهای مرتبط به باغ مادربزرگ: خاطرات بانوی کرد، خان زاد مرادی محمدی