رازی در کوچه ها
در حال خواندن
0
خواندهام
17
خواهم خواند
3
توضیحات
درخت مثل خود آذر است ، شوخ و شنگ و دیوانه . از مدت ها پیش پیله کرده ام به درخت . شاید هم درخت پیله کرده است به من . بعضی وقت ها می آید و مثل ولگردی می چسبد به دیوار مغزم و همان جا از نو سبز می شود . آفتاب از هر طرف به آن می تابد و درخت انگار یک هوا بلند تر می شود . از همه ی خانه های محله می شود آن را دید . بعد آرام و بی صدا دود از آن بلند می شود. مثل این است که ذره بین گنده ای رویش بگیری و آتشش بزنی یا انگار صاعقه آن را زده باشد. صاعقه ای بدون باران ، آن هم در هوای آفتابی . اریب ، ناگهانی و بی صدا . درخت سیاه می شود.
لیستهای مرتبط به رازی در کوچه ها
یادداشتها