شاهان دختر دردانه
در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
1
توضیحات
سرتاسر شب ، ساعت هایی که خواب با بی رحمی از چشمانش فرار می کرد فقط فکر کرده بود. نباید باز بی هدف آوازه کوچه و خیابان های بی سروته تهران می شد . باید با برنامه پیش می رفت . بارها و بارها خود را جای شاهان می گذاشت و می پرسید، یک دختر تنها که تازه از خارج آمده، پول و کارت شناسایی ندارد همینطور جایی برای زندگی..چه کار می کند؟ پس از خفه کردن همه فکرهای شوم و تلخی که قلبش را به درد می آورد تلاش کرد روی خوب قضیه را پیدا کند. شاید شاهان شانس آورده و با آدم درستکاری آشنا شده باشد، شاید به نحوی نمی دانست چی ولی به شکلی آن شب جان سالم به در برده و حالا باید فکری برای زندگی اش بکند ...