در ستایش عشق: گزیده غزل های آدم

در ستایش عشق: گزیده غزل های آدم

در ستایش عشق: گزیده غزل های آدم

0.0 1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

1

خواهم خواند

0

کتاب در ستایش عشق: گزیده غزل های آدم، شاعر ابوالحسن درویشی مزنگی.

یادداشت‌های مرتبط به در ستایش عشق: گزیده غزل های آدم

            در ستايش عشق، بسيار گفته‌اند و شنيده‌ايم، حسي ناشناخته و ناپيدا که آرام‌آرام، از آن‌سوي پرچين احساس، سرک مي‌کشد و همه‌جا را مي‌کاود و هنگامي‌که بستر دل را مهيا ديد، نفير خود در ناي جان مي‌دمد و سر برمي‌کشد و غوغا مي‌کند، شور مي‌افکند و رسوا مي‌کند و کلاه جنون بر سر عقل مي‌گذارد و آدمي را به‌جايي مي‌برد که جز معشوق، نبيند و نشنود، انگار که همه‌ي جهان اوست؛ و از جويباري خرد، دريايي مي‌سازد آغوش گشاده بر نعره‌هاي طوفان، بي‌واهمه‌ي صخره سنگ‌ها؛ و با او چنان مي‌کند که فرهاد شود و تيشه برريشه‌ي بيستون زند يا مجنون شود و در هواي ليلي، سر بر آستان جنون بسايد. عشق که آمد، خوش‌ترين حادثه‌ي عمر روي مي‌دهد، خوش‌ترين يادگار گنبد دوار، آنگاه، سکوت هزارساله، واژه مي‌شود، جامه‌ي کلام بر تن مي‌کند و ترانه مي‌شود، غزل مي‌شود.
بي‌ترديد خدا، آن روز که خلقت آدم مي‌کرد، لطيف‌ترين بخش وجود او را دل قرار داد که نهانخانه‌ي عشق شود و تا واپسين دم حيات، غير آن سخن نگويد و جز راه عاشقي نپويد؛ و اين‌گونه بود که وقتي وسوسه‌ي عشق حوا در دل آدم نشست، يکسره بر بهشت خدا و آنچه در اوست، چهارتکبير زد و همه را وانهاد و دندان بر سيب گناه زد و شيريني لبخند حوا را به جان خريد.
اما خوش‌ترين جايگاه بيان عشق در پهنه‌ي هنر، شعر است، خاصه آنجا که جامه‌ي غزل بر تن مي‌کند و حديث دل مي‌گويد، چه در وصل و چه در فصل.
«در ستايش عشق» مجموعه‌اي است شامل 161 غزل برگزيده، از ميان چند صد غزل سروده‌ي ابوالحسن درويشي مزنگي - که به ايجاز، «آدم» از آن برآمده است - ، شاعري که دل سپردن به عشق، از او آدمي ديگر ساخته، انساني با نگاهي متفاوت که در پيچيدگي هزارتوي آن، غير از درکي عميق از عشق، عقل و خرد هم‌خانه دارد، هرچند دوست دارد که خانه از عقل بپردازد و آن را يکسره تسليم عشق کند.
او مي‌داند که در مسير طوفاني عشق، بلاهاي بسيار در کمين است و خطرهاست 
به جان، ازجمله اينکه «کنار مردم دل‌مرده، عاشقي سخت است»، اما بازهم مي‌خواهد راوي روايت‌هاي دلي باشد که آفريده‌شده تا عاشق عشق باشد و باور دارد که:
«راه عشق ارچه کمينگاه کمانداران است
هر که دانسته رود، صرفه ز اعدا ببرد»
و مي‌داند که روگرداندن از عشق، تابي مي‌خواهد که در توان او نيست و گويي چنان عارف به معرفت عشق است که خود را بي‌نياز از کنکاش و رايزني عقل مي‌داند و بي‌واهمه‌ي تيرهاي پرتابي دل‌هاي بيگانه با عشق، در پي يافتن معشوق، از مرز کفر و ايمان مي‌گذرد و با پاي پر تاول و زخمي، در پي نگاهي مي‌دود که «از حادثه‌ي عشق، تر است» ولي بااين‌همه، به نظر مي‌رسد آنچه او را در مسير پرفراز و فرود عشق، به حرکت وامي‌دارد، شنا کردن در درياچه‌ي عشق است، نه رسيدن به معشوق و لميدن در ساحل وصل!
 شعر «آدم» به‌تمامي، بيت الغزل عشق است، بيت الغزل شيدايي و شور که همه‌ي بهانه‌ها از اوست، قصه‌اي نا مکرر که گوش جان همواره مهياي شنيدن آن است و « از خواب سحر هم شيرين‌تر است».
ابوالحسن درويشي، «آدم» ي است در جست‌وجوي ابدي «حوا» با دلي به پاکي و طراوت روستاهاي شمال ايران که در خاکش، جز گل مهر، نمي‌رويد، سرزميني با درختان سبز و سربلند که زاده شده‌اند تا سايه‌گستر باشند، نه چوبه‌ي دار!
او مردي است که اثبات دانش ادبي و تاريخي‌اش، به هيچ اشارتي نياز ندارد چراکه خود، خواسته يا ناخواسته، در دل شعرهايش، پرده از آن برمي‌دارد، هرچند خود مي گويد:
عاشقم، شاعري نمي دانم
قلمم ترجمان درد دل است
ذکر عشق است اينکه مي گويم
ورد عشق است اينکه مي خواني

*سیامک افشار