ماشین ها: وانت مبارز

ماشین ها: وانت مبارز

ماشین ها: وانت مبارز

0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

0

خواهم خواند

0

ماتر گفت: آن زمان من رنگ نو و زیبایی داشتم. وقتی وارد میدان می شدم همه مرا تشویق می کردند و اسمم را بلند فریاد می زدند. آنها یک صدا می گفتند: قهرمان! قهرمان!یک بار مبارز سختی داشتم. در میدان آماده ایستاده بودم که یک بلدوزر بزرگ به میدان آمد. خیلی بزرگ و ترسناک بود اما من نترسیدم. با قلابم شنل قرمز را بالا بردم.