حباب

حباب

حباب

لیلا دارابی و 1 نفر دیگر
0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

0

خواهم خواند

0

معده ی مریم، طاقتی براش باقی نگذاشت. حس کرد اگر یک کلمه دیگر بگوید، هرچه از صبح خورده کنار گوش سیمین بالا می آورد. با عجله خداحافظی کرد و یک راست دوید سمت دستشویی. صورتش را چند بار آب زد و به آیینه نگاه کرد. قربان صدقه های بهنام، عروسی باشکوهشان و آن ماه عسل رویارویی همه و همه یک جا جلوی چشمش به نمایش درآمد و بعد همه چیز مثل حباب ناگهان از هم پاشید. چشم هایش را بست و با عقی جانانه، معده اش را از آن همه اضطراب خالی کرد.