حباب
![حباب](https://s3.ir-thr-at1.arvanstorage.com/top-readers-publishers/books/d53ae592-e9fb-4a5f-bf4d-959368201cb3.jpg)
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
معده ی مریم، طاقتی براش باقی نگذاشت. حس کرد اگر یک کلمه دیگر بگوید، هرچه از صبح خورده کنار گوش سیمین بالا می آورد. با عجله خداحافظی کرد و یک راست دوید سمت دستشویی. صورتش را چند بار آب زد و به آیینه نگاه کرد. قربان صدقه های بهنام، عروسی باشکوهشان و آن ماه عسل رویارویی همه و همه یک جا جلوی چشمش به نمایش درآمد و بعد همه چیز مثل حباب ناگهان از هم پاشید. چشم هایش را بست و با عقی جانانه، معده اش را از آن همه اضطراب خالی کرد.