ناپدید شدن ادل بودو
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
3
خواهم خواند
0
توضیحات
منفرد کم کم لقبی که پدربزرگش برایش انتخاب کرده بود را با تمام وجود پذیرفت. خودش را قانع کرد که بیشتر اوقات در خانه توی تاریکی می نشیند. تا حد امکان بی صدا راه می رفت، از سایه های خنک خانه قدیمی رد می شد و از ترساندن خدمتکارها لذت می برد. با خیال یواشکی وارد اتاق دخترها شدن و فرو کردن دندانش در گردنشان-وقتی که خواب بودند- حسابی کیف می کرد. آن ها هم مثل خودش از یک خیال واهی که معتادش بودند بیدار می شدند تا به زندگی در سایه ها ادامه دهند.