لبخند بی لهجه

لبخند بی لهجه

فیروزه دوما و 1 نفر دیگر
2.2
8 نفر |
4 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

1

خوانده‌ام

16

خواهم خواند

4

شش ساله بودم که پدرم برای یک سال به تهران منتقل شد.روزی که خانه مان را ترک کردم.بدترین روز زندگی ام-در آن شش سال-به شمار می آمد. من خانه مان را دوست نداشتم؛بلکه عاشق آن باغ بودم...