پرده
«لری بتزل» در حالی نزد کارگاه «کارمادی» می آید که می خواهد از شهر محل اقامتش برود و نیاز به کمک دارد. او از کارمادی می پرسد که آیا ماجرای ناپدید شدن «اومارا» را می داند، و بعد شروع به تعریف کردن می کند، اومارا و لری از بندر «هونیم» مشروب می آوردند، حتی هردویشان عاشق یک دختر شده بودند که با «جو مساروی» ازدواج کرد. اومارا پس از مدتی با مطلقه ژنرال «وینسلو» ازدواج کرد، در جریان اتفاقات رخ داده «مونا مساروی» از اقوام جو هم ناپدید می شود و... .