هم قفس عقاب
در حال خواندن
0
خواندهام
2
خواهم خواند
0
توضیحات
چکاوک کمی جلوتر رفت و جلوی چهارچوب ایستاد. ایمان ادامه داد: اون موقعی که کتک می خوری. لب های چکاوک باز شد؛ اما حالا اون لحظه ها چیزی نبود که بتونه در موردش حرف بزنه. ایمان دوباره گفت: اون موقعی که دیگه نای تکون خوردن نداری، ولی باید ادامه بدهی... می خوای همون لحظه یه دستی بیاد، برت داره، ببره یه جای بی نام و نشون... یه جایی خاکت کنه، به همه بگه دیگه تموم شد. دیگه دست از سرش بردارید.