سیپل
در حال خواندن
0
خواندهام
2
خواهم خواند
0
چیزی که از سوراخ کلید بیرون می زد بزرگ و بزرگ تر شد. اولش مثل یک نخود کوچولوی سفید بود، اما از نخود تبدیل شد به توپ پینگ پنگ و بعد پرتقال. بعدش کش آمد و به نرمی از در فاصله گرفت و راه افتاد به طرف پاول. پاول نفسش را حبس کرد و بی صدا بهش زل زد. آن چیز به بزرگی بطری آب شده بود. چشم های درشتی داشت و یک دهان و سر تا پایش سفید و درخشان بود. به پاول گفت: صبح بخیر.