پسر امپراطور یونجه برها

پسر امپراطور یونجه برها

پسر امپراطور یونجه برها

0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

1

خواهم خواند

0

ماه پری کنار دست زن روی زمین نشست و روسری اش را روی صورتش انداخت. خیلی زود چند سکه و پول کاغذی کف دستش افتاد. صدای جرینگ جرینگ سکه ها که بلند شد، زن چادرش را کنار زد. ماه پری از ترس خودش را عقب کشید. از زیر چادر، پیرزن صورت سوخته ای دستش را گرفت. (ترس دختر اینجا وصف شدنی نیست.) ماه پری دستش را کشید، اما زور پیرزن آن قدر زیاد بود که دختر به طرفش کشیده شد. ـ اینجا چه غلطی می کنی؟! این پارک منطقه ی منه. ماه پری آب دهانش خشک شده و زبانش به حلقش چسبیده بود، با صدایی که خودش هم نمی شنید گفت: «دنبال درخت گم شده ام می گردم!»