سیاه، سفید!

سیاه، سفید!

سیاه، سفید!

0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

0

خواهم خواند

0

«آسیه» دختر زیبایی است که در یک مهمانی خانوادگی با فردی به نام «مهران فرشادی» آشنا می شود. آنها دلباخته هم می شوند؛ امّا تلاش های هر دوی آنها برای وصال نتیجه ای نمی دهد و هر دو خود را تسلیم سرنوشت می کنند. آسیه در رشته پزشکی قبول می شود و بعد از پایان یافتن روزهای فراق، بر اثر اتفاقی با «محمدحسین» آشنا می شود؛ امّا زندگی همراه با خوشبختی او با محمدحسین طولانی نمی ماند. محمدحسین در جنگ ایران و عراق شهید می شود و آسیه را در حالی که فرزند دوقلویی در بطن خود دارد، تنها می گذارد.