هیولای فضایی
زاک یک روز دیر به مدرسه میرسد و میبیند که موجود بزرگ پشمالوی ارغوانی رنگی که پنج تا چشم دارد سر جای او نشسته است! زاک ابتدا فکر میکند که این موجود یک هیولاست و حسابی میترسد. اما بعد میفهمد که این هیولا میتواند حسابی دوست خوبی برای او باشد. زاک متوجه میشود که متفاوت بودن ظاهر یک نفر باعث نمیشود که او یک هیولای عجیب باشد.