کتاب مصور حاضر برای گروه سنی «ب» تهیه شده است. در این داستان آموزنده می خوانیم: حسنی قصه ما همیشه فکر می کرد با دروغ گفتن می تواند کارهایش را به خوبی انجام داده و اشتباهاتش را پنهان کند. بعضی از وقت ها دیگران دورغ های او را باور می کردند. پدر ومادر حسنی هر چقدر او را نصیحت می کردند فایده ای نداشت. یک روز صبح حسنی وقتی داشت به مدرسه می رفت، تصمیم گرفت به پارک نزدیک مدرسه برود و بازی کند. حسنی قصه ما آنقدر مشغول بازی شده بود که نفهمید مدرسه اش دیر شده، تا اینکه صدای زنگ مدرسه را شنید. هدف نگارنده در این داستان کوتاه این است به کودکان یادآوری می کند دروغ گفتن کار بسیار ناپسندی است و خداوند انسان های دروغگو را دوست ندارد. دیگران هم به خاطر این کار بد نسبت به ما بی اعتماد می شوند.