به تاریکی خواهم رفت

به تاریکی خواهم رفت

به تاریکی خواهم رفت

میشل مک نامارا و 3 نفر دیگر
1.8
2 نفر |
1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

3

خواهم خواند

1

گزارش استادانه ی میشل مک نامارا از جنایات واقعی قاتل گلدن استیت، متجاوز و قاتل سریالی مرموزی که بیش از یک دهه کالیفرنیا را به وحشت انداخته بود.یک شکارچی مرموز و وحشی طی مدتی بیش از ده سال مرتکب پنجاه مورد تجاوز در کالیفرنیای شمالی می شود، سپس روانه ی جنوب شده و ده نفر را به طرز فجیعی به قتل می رساند. او در سال 1986 ناپدید می شود و از چنگ نیروهای پلیس و بهترین کارآگاهان منطقه می گریزد.سی سال بعد، میشل مک نامارا، روزنامه نگار جنایات واقعی و نویسنده وبگاه محبوب دفتریادداشت روزانه ی جنایات واقعی مصمم می شود روانیِ خشنی را که قاتل گلدن استیت می نامد، پیدا کند. میشل به کندوکاو گزارش های پلیس می پردازد، با قربانیان مصاحبه می کند و به جوامع آنلاینی راه می یابد که به اندازه ی خودِ او فکر و ذکرشان حل این پرونده است.در زمان جنایات، قاتل گلدن استیت بین هجده تا سی سال سن داشت، سفیدپوست و ورزشکار بود، می توانست از روی نرده های بلند بپرد و همیشه ماسکی به صورت داشت. او بعد از انتخاب قربانیانِ خود ـ بیش تر زوج های حومه ی شهر ـ معمولاً وقتی کسی خانه نبود، وارد آن جا می شد، عکس های خانوادگی را نگاه می کرد و با چیدمان و فضای خانه آشنا می شد. بعد وقتی قربانیان خواب بودند به آن ها حمله کرده و از چراغ قوه برای بیدارکردن و کورکردن شان استفاده می کرد. گرچه قربانیان نمی توانستند او را شناسایی کنند، اما صدایش را به خاطر می آوردند: زمزمه ی مبهمی که از میان دندان های به هم چسبیده بیرون می آمد و زننده و تهدیدآمیز بود.آن چه این کتاب را بسیار خاص کرده این است که با دو وسواس فکری درهم آمیخته است، یکی روشن و یکی تاریک. قاتل گلدن استیت نیمه ی تاریک است و میشل مک نامارا نیمه ی روشن. این کتاب آمدوشدِ میانِ این دو ذهن، یکی بیمار و آشفته و دیگری باهوش و مصمم است. دوستش داشتم.ـ استیون کینگ

یادداشت‌های مرتبط به به تاریکی خواهم رفت