هما
در حال خواندن
0
خواندهام
4
خواهم خواند
1
توضیحات
هما را، میان کوجه، در انظار هزار می دیدم و احساس می کردم در حصار انبوه اخم پیشانی و زخم چشم ام.دختر، چطور ترش اینهمه بود؟ از نگاهش، انبار باروت باورت می شد! دیگر معلوم بود که به من ترحم نمی کرد، و در منتهای سیطره، تره هم برای این عشق خود نمی کرد.از آن پس، حتی خجالت می کشیدم چشم به او بیندازم.حالا فقط با رویا، رویارو بودم... .