بلوغ پشت خاکریز: خاطرات ایمان کفایی مهر
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
گفتم خیلی تشنمه گفت چاکرتم الان بهت آب میدم سرش را بر گرداند دست گذاشت روی پهلویش قمقمه اش را در آورد و داد به من نصف قمقه اش آب بود دو جرعه خوردم و گفتم به بچه ها هم بدم؟گفت آره بده بچه ها هم بخورن ولی عذر میخوام کمه همین قدر بود گفتم خودت چی؟ لبخند زد بچه ها آب میخورند و متوجه گفتگوی ما نبودند همه بچه ها از آب قمقمه وا خوردند آب داخل قمقمه تمام شد قمقمه برگشت دست خودم تکانی به قمقمه او خوردند آب داخل قمقمه تمام شد قمقمه برگشت تو دست خودم تکانی به قمقمه دادم و گفتم تموم شده گفت اشکال ندارد با دست رفقایش را نشان داد و گفت ما شش نفر شیمیایی شدیم به همدیگه قول دادیم که هیچکی آب نخوره قرارمون هم اینه که این قدر اینجا کار کنیم تا بمیریم بریم لب حوض کوثر امام حسین بهمون آب بده این نذر ماست