آدم های اشتباهی (مجموعه داستان)

آدم های اشتباهی (مجموعه داستان)

آدم های اشتباهی (مجموعه داستان)

5.0
1 نفر |
0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

0

خواهم خواند

2

از بین همه ی کافه های ساحلی که صندلی های یک درمیان چوبی و پلاستیکی شان را رو به موج می نشانند. تنها کافه ی عمو آیریک است که مرا بیش تر به خودش می خواند، و از بین تمام آدم های گذری و ثابتی که خماری صبح های مرطوب شان را این جا می کشانند، تنها ماکسیمیلیان است که نگاه سرگردانم را روی خودش ثابت می کند. شاید به خاطر طنین اسمش باشد. یعنی از وقتی اسمش را می دانم به نظر خودم بیش تر نگاهش می کنم. زن همراه او هم مرا نگاه می کند. خیره و بی حس. همیشه در مسیر نگاه اویم. ماکسیمیلیان طوری زن را روبه روی خودش می نشاند که جهت نگاهش همیشه رو به من است. صندلی های ثابتی داریم همه مان و کسی سرجا دعوایش نمی شود. کافه ها خانه های روشن شب اند.