زمستان با طعم آلبالو
در حال خواندن
0
خواندهام
4
خواهم خواند
0
توضیحات
زنی که همسرش او را درک نمی کند به ناچار خیال می بافد : «نمی دانم از آن زمستان آخر چند روز گذشته، همان زمستانی که برای اولین و آخرین بار دست سردم را گرفتی تا گرمای دستت که یک جور متفاوتی بود، چیزی شبیه معجزه و فرق می کرد با هر گرمای دیگری، از دستم به تمام جانم منتقل شود. و باز هم زمستان است. باز هم هوا سرد شده و دست های من هم ، و چقدر خوب است این سرما . نمی دانم باید باورم بشود که بالاخره این زمستان می آیی یا نه؟ من دلم می خواهد باور کنم . تا زودتر روزهای مانده تا آمدنت بگذرند این روزهای بیهودة بی توی من، که همه شان منحنی و ناراست می گذرند . خودت که خوب می دانی چه می گویم . می دانی که این روزهایم چقدر بد می گذرند و حتی شب هامان.» «زمستان با طعم آلبالو» روایت دلواپسی های زنی است که در خیال خود به دنبال گمشده اش می گردد تا حضور او را در تنهایی های خود رقم زند.