گربه ای که عاشق باران بود
معمولا لوکاس خم می شد و در حالی که گربه غریبه را توازش می کرد می گفت به او بگو که همه چیز خوب و روبراه است.تمام کسانی که لوکاس خم می شد و نوازشش می کرد.حتی کسانی فکر می کردند لوکاس می تواند با گربه ها صحبت کند.ولی مسلم بود که او قادر به این کار نبود موضوع فقط این بود که او نمی توانست شب را در حال رفتن به سوی سرزمین پر رمز و راز و دل انگیز شهر بارانی می دید.
یادداشتهای مرتبط به گربه ای که عاشق باران بود