زیگورات
در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
0
توضیحات
خانه در تاریکی نامعمولی فرو رفته بود، پرده ها سراسر پنجره ها را پوشانده بود وازمی، گربه ی اویتا، بی قرار می نمود. دستی به سروگوشش مالیدم و چراغ ها را یکی یکی روشن کردم. چشم هایم را بر جای هالی پیانوی پر شورش، که مثل بیابانی در چنگ باد به جانم چنگ می انداخت، بستم و کوشیدم رقص نرم انگشت هایش را بر کلیدهای پیانو بیافرینم و به هشت قطعه ی «کریسلریانا» ی او گوش بسپارم. آن شب بی آن که پرده از رفتن ناگهانی اش بردارد، این قطعه های افسون کننده را با تمام جانش برایم نواخت.