دردسر شغل من است

دردسر شغل من است

دردسر شغل من است

ریموند چندلر و 1 نفر دیگر
0.0 1 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

2

خواهم خواند

2

«آنا هالسی»، زنی بود میانسال، با حدود 250 پوند وزن، چهره ای بزک کرده و در پیراهن مشکی دست دوز. چشمانش مانند دکمه های کفش مشکی، براق و گونه هایش به اندازه پیه، نرم و تقریبا به همان رنگ بود. پشت یک میز سیاه شیشه ای که شبیه آرامگاه ناپلئون بود، نشسته و سیگاری را با چوب سیگاری مشکی رنگی که دقیقا به درازای یک چتر بسته نبود، دود می کرد. گفت: «یک مرد لازم دارم». «جانی دالماس»، او را زیرچشمی نگاه کرد و دید خاکستر سیگارش را روی سطح براق میز ریخت که در اثر جریان هوایی که از پنجره باز به داخل می آمد، دانه های خاکستر درهم پیچید و روی میز درغلتید و... .

یادداشت‌های مرتبط به دردسر شغل من است