قدم بخیر مادربزرگ من بود

قدم بخیر مادربزرگ من بود

قدم بخیر مادربزرگ من بود

0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

0

خواهم خواند

0

گلپری به یه لنگ نگاه کرد. چندان هم خطرناک نبود. کنار تخته سنگ ایستاد. یه لنگ دور و دورتر رفت. گلپری سرجایش ایستاده بود. یه لنگ هم تا جایی که توانست، عقب رفت. رسیده بود به جایی که دیگر نمی شد آن ورتر رفت. با این حال می توانست دورخیز بکند و با چند قدم خودش را از آن جا برساند به تخته سنگ و با سینه تنه بزند به سنگ؛ همین. گلپری ایستاده بود. فقط روسری قرمزش از دور خوب به چشم می آمد و چارخانه های چادر شبش.