نیمه شب در داستایفسکی
در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
0
توضیحات
-در کتابخانه، در یک نشست، صد صفحه خواندم، حروف چاپی کوچک و ریز. ساختمان را که ترک کردم کتاب همان طور روی میز ماند. گشوده در صفحه ای که مشغول خواندنش بودم. روز بعد برگشتم، و کتاب هنوز آنجا بود، گشوده در همان صفحه.-بله، من اعتقاد داشتم- شاید هنوز هم دارم- نویسنده نباید در قید پیام های احتمالی کارش باشد. او هیچ اجباری به حقیقت نمایی و صداقت مادی گرایانه ندارد. او حسابدار نیست. لزومی هم ندارد چیزی به مضحکی یک قطب نمای اخلاقی باشد. نویسنده در کارش آزاد از قانون است، اما در زندگی اش عالیجناب آزاد نیست.-لومیس به هیچ وجه آن سطر را باور نکرده بود که ویژگی استیصال آن است که از وجود استیصال آگاه نیست. او که در بخش اعظمی از زندگی اش، به شکل دردناکی از استیصال شخص خودش آگاه بود.-تصور سرباز پیاده شد، قطار بار دیگر سرعت گرفت. همه ی خاکسپاری انتزاعی هشت شیلینگ و شش پنی ام را از پنجره پرت کردم بیرون نگاهش کردم که چطور زیر تابش شدید خورشید بر فراز مزارع و اطراف سقف نامرئی کارخانه ها پخش می شد.-با بدخلقی گفت: (واقعا فکر نمی کنم جهت آن قدرها هم مهم باشد. جایی که به آن می روی مهم است؛ یعنی تو همیشه به جهتی که می روی فکر می کنی؟)