هزار و یک گل و خنجر: روایت شهرزاد از قهر تا مهر
![هزار و یک گل و خنجر: روایت شهرزاد از قهر تا مهر](https://s3.ir-thr-at1.arvanstorage.com/top-readers-publishers/books/6b3df085-5216-49fd-a1e1-448d22c3f037.jpg)
با انتخاب ستارهها به این کتاب امتیاز دهید.
در حال خواندن
0
خواندهام
5
خواهم خواند
4
چشمان خالد، قلب شهرزاد را به آشوب کشیدشهرزاد تلاش کرد لبخند ملایمی بزند: "برای سکوت تو دلتنگم؛ برای سکوتت، هنگامی که به سخن من گوش فرا می دهی. هیچ کس مانند تو به من گوش نمی دهد."حالت چهره ی خالد ناباورانه و در عین حال، کنجکاو بود.شهرزاد توضیح داد: " تو منتظر نمی شنوی که خودت صحبت کنی. واقعا به آنچه می گویم، تلاش می سپاری."خالد با صدای آهسته پاسخ داد: " تنها در برابر تو این چنین هستم."شهرزاد گفت: " پس، همراه من بجنگ. من می خواهم با کسانی زندگی کنم به آنها عشق می ورزم؛ یک زندگی شاد و امن می خواهم. خواسته ی تو چیست؟"" زندگی... به شدت! "فروشگاه اینترنتی سی بوک
لیستهای مرتبط به هزار و یک گل و خنجر: روایت شهرزاد از قهر تا مهر