هزار و یک گل و خنجر: روایت شهرزاد از قهر تا مهر

هزار و یک گل و خنجر: روایت شهرزاد از قهر تا مهر

هزار و یک گل و خنجر: روایت شهرزاد از قهر تا مهر

رنی عهدیه و 1 نفر دیگر
4.5
3 نفر |
0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

5

خواهم خواند

4

چشمان خالد، قلب شهرزاد را به آشوب کشیدشهرزاد تلاش کرد لبخند ملایمی بزند: "برای سکوت تو دلتنگم؛ برای سکوتت، هنگامی که به سخن من گوش فرا می دهی. هیچ کس مانند تو به من گوش نمی دهد."حالت چهره ی خالد ناباورانه و در عین حال، کنجکاو بود.شهرزاد توضیح داد: " تو منتظر نمی شنوی که خودت صحبت کنی. واقعا به آنچه می گویم، تلاش می سپاری."خالد با صدای آهسته پاسخ داد: " تنها در برابر تو این چنین هستم."شهرزاد گفت: " پس، همراه من بجنگ. من می خواهم با کسانی زندگی کنم به آنها عشق می ورزم؛ یک زندگی شاد و امن می خواهم. خواسته ی تو چیست؟"" زندگی... به شدت! "فروشگاه اینترنتی سی بوک

لیست‌های مرتبط به هزار و یک گل و خنجر: روایت شهرزاد از قهر تا مهر