یک بز و سه بچه گرگ

یک بز و سه بچه گرگ

یک بز و سه بچه گرگ

عذرا جوزدانی و 1 نفر دیگر
3.5
2 نفر |
0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

4

خواهم خواند

0

خرید از کتابفروشی‌ها

یکی بود، یکی نبود. یک خانم بزی بود که با سه تا بزغاله ‎ اش توی خانه ‎ ی کوچکِ قشنگی زندگی می ‎ کرد.یک روز خانم بزی، هر سه تا بچه ‎ اش، شنگول و منگول و حبه ‎ ی انگور را جمع کرد و بهشان گفت: «بزغاله ‎ های عزیزم! شنیده ‎ ام تازگی ‎ ها سروکله ‎ ی گرگِ سیاهی این طرف ‎ ها پیدا شده. خیلی خیلی مواظب خودتان باشید و تا من برنگشته ‎ ام، در را به روی کسی باز نکنید.» بزغاله ‎ ها گفتند: «خیالت راحت، مامان بزی! ما خیلی خیلی مواظب خودمان هستیم.»خانم بزی درِ خانه را بست و به صحرا رفت تا برای بزغاله ‎ ها علف تازه بیاورد.همین که خانم بزی رفت، بزغاله ‎ ها نشستند و گوش ‎ شان را چسباندند به در. گوش دادند... و گوش دادند... و گوش دادند...اما صدای پای هیچ گرگی نیامد و هیچ گرگی در نزد....