مرغ غریب عشق
در حال خواندن
0
خواندهام
1
خواهم خواند
1
توضیحات
ابتدای این دالان که ایستاده ام، انتهایش غرق نور است. من همیشه هول می کنم، سکوت می کنم؛ بعضی ها بلندبلند حرف می زنند، اما من همیشه ساکت می مانم، حالا هم هول کرده ام، اما نمی توانم سکوت کنم. من مثل هیچ کس نیستم. اصلا همیشه از این که کسی باشم و دیده شوم، ترسیده ام. اصلا یک شمع کم سو در صلات ظهر مجنون و در برابر خورشید کیست؟ چیست؟ اصلا مگر دیده می شود؟ یا دلش می خواهد که دیده شود؟ فقط به این دل خوش است که در تلألوی نور خورشید هست. همین. بعد سعی می کند که پرتوی از آن خورشید شود. اصلا برای همین است که آن قدر گریه می کند که آب می شود. آب که شد، تنش می میرد. اما نخ جانش که میان تنش بود به پرتوی از آن نور خیره کننده گره می خورد. مثل یک ذره غبار در دل آن نور هست و نیست. کمی نور می شود. بعد، نخ هم نور می شود.