بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

گریه نکنید مثل ابر باهار

گریه نکنید مثل ابر باهار

گریه نکنید مثل ابر باهار

مهدی رجبی و 1 نفر دیگر
3.0
1 نفر |
0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

0

خواهم خواند

0

«میلاد» برای آوردن «چی چی» ـ گربة پسرعمویش «حسام» ـ به بالای درخت گیلاس می رود، اما از بالای درخت می افتد و به کما می رود. او با چشمان بسته همه چیز را می بیند و روحش آزادانه در گردش است. او مادر، پدر، و برادر دوقلویش «میکاییل» را می بیند. او که نمی داند در چه وضعیتی قرار دارد، سعی می کند با اطرافیانش حرف بزند، اما تنها اوست که همه را می بیند؛ در حالی که هیچ کس او را نمی بیند. تا این که سرانجام میلاد می میرد و روحش به پرواز درمی آید.