داستان حاضر، در قالب فیلمامة فارسی به نگارش در آمده است. «عمران» پسر جوانی است که از تهران به سوی شمال و نزد خانواده اش می رود. او در دکل بندی مشغول به کار است و همکاران وی «سامان» و «یدی» هستند. «سامان» پسری متعصب است که به دختری به نام «مولود» دلبسته است و قصد ازدواج دارد. «عمران» با دیدن «مولود»، هنگام قالی بافی به وی علاقه مند می شود و «مولود» نیز دلبسته اش می شود.نزاعی بین «سامان» و «عمران» بر سر این مسئله در می گیرد و طی اتّفاقاتی، «سامان» دچار حادثه می شود. دوستان «سامان»، «عمران» را مقصر دانسته و وی را تهدید می کنند، اگر «سامان» بمیرد، او را نیز خواهند کشت. این ماجرا «عمران» را در تردید ماندن و رفتن قرار می دهد.