مثل یک بازی
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
مدتی بود که سعید خواب های عجیب و غریبی می دید. او ترسیده بود و وحشت زده بود، صداهای عجیب و غریبی می شنید و مطمئن بود که به زودی تبدیل به چیز عجیب و غریبی می شود. پدر و مادر و دوستان و خواهرش، سعیده، حرف های او را خواب و خیال و دکتر آن را بحران می خواند. تا این که یک شب، پدر سراسیمه از بیرون آمد و به اتاق سعید رفت. در آن جا مرد خپل و چاقی را دید، دست او را گرفت و از خانه بیرون انداخت. مرد خپل همان سعید بود که تغییر شکل داده بود و کابوس های او به واقعیت تبدیل شده بود.