بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

عقاید یک دلقک

عقاید یک دلقک

عقاید یک دلقک

هاینریش بل و 1 نفر دیگر
3.2
340 نفر |
96 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

59

خوانده‌ام

798

خواهم خواند

327

این توضیحات مربوط به نسخۀ دیگری از این کتاب می‌باشد.

هاینزیش بل نویسنده آلمانی در 1917 در کلن به دنیا آمد. در سال 1939 اجبارا دانشکاه را نیمه کاره رها کرد و به جبهه رفت و تا سال 1946 در شرق و غرب جنگید. از سال 1947 به کار نویسندگی آغاز کرد و تا پایان عمرش آثار بسیاری را پدید آورد. هاینریش بل در سال 1972 جایزه نوبل ادبیات جهان را از آن خود کرد. دلیل موفقیت بل در اخز جایزه نوبل آن است که او توانست تقریبا در تمام آثار خویش عواقب روانی جنگ و نتایج نابسامان آن را در رفتار انسان ها بازتاب نماید. رمان «عقاید یک دلقک» یکی از قوی ترین داستان های عشقی ادبیات جدید است. دلقک قادر است حقایق تلخ را با حرکات و کلمات قابل لمس کند و به زبان بیاورد و امیدها و شادی ها و دردهایش را زیر نقاب این صورتک سفید پنهان کند تا بتواند حقایق واقعی را در ظاهر دلقکی نشان بدهد.

یادداشت‌های مرتبط به عقاید یک دلقک

            *- عقاید یک دلقک، رمان آلمانی،نوشته هاینریش بل (۱۹۱۷-۱۹۸۵)، ترجمه محمد اسماعیل‌زاده،
ماجرای یک جوان آلمانی( هاینس، شغل انجام حرکات و دلقکی در سالنها و مراسمات)در خانواده ثروتمند، حسابگر و پول دوست و ارتباط با دختری کاتولیک بنام ماری و اینکه هاینس افکاری دینی ندارد. تن به صیغه ازدواج در کلیسا و ثبت در دفتر رسمی نمی‌دهد و ماری بعد از ۵ سال زندگی هاینس را تنها می‌گذارد و با جوانی بنام تسوپفنر کاتولیک ازدواج می‌کند یعنی هاینس را تنها می‌گذارد و من‌بعد هاینس با خاطرات ماری است و اینکه به تک همسفری یا همسری اعتقاد دارد و ماری کاتولیک را زناکار می‌داند. جالب اینکه کاتولیکها مثل مسلمانان صیغه عقد جاری میکند که باید در حضور کشیش باشد و در دفتر ثبت کنند در غیر این صورت بچه‌ها حرامزاده هستند... و اینکه فعالیت نازی‌ها و احزاب دمکرات و کمونیست و کاتولیک و.‌.. بین جوانان و یارکشی آنها در محافل حتی خانگی در زمان جنگ جهانی و... خوانده شده ۱۴۰۰/۲/۱۱
          
            عقاید یک دلقک 
      فلش‌بکِ رابطه‌ی شش‌ساله‌ی یک دلقک به نام شنیِر با دختری به نام ماری است. این رابطه شکست خورده است و دختری که دوستش داشت به واسطه‌ی تفاوت‌های مذهبی از دلقک جدا می‌شود و با مردی کاتولیک ازدواج می‌کند. 
      این رمان بازگوکننده‌ی نحوه‌ی رابطه‌ی دلقکی است که با تمام وجود به ماری علاقه‌مند است اما در این میان مشکل بزرگی وجود دارد و آن این است که دلقک به طور کلی از هرگونه عقیده‌ای فارغ است و در هریک از گرایش‌های مذهبیِ مسیحیِ جامعه‌اش چیزی هست که او را دل‌زده می‌کند. در جایی از کتاب آمده است: 

      گفتم: "کاتولیک‌ها مرا عصبانی می‌کنند، چون آنها انسان‌هایی غیرمنصف هستند" 
      با خنده از من پرسید: "و پروتستان‌ها؟"
      "آنها هم با وجدان مغشوش و تبعیّت کورکورانه مرا مریض می‌کنند."
      در حالی که هنوز می‌خندید پرسید: "و کافرها چطور؟"
	"آنها حوصله‌ام را سر می‌برند، چون فقط درباره‌ی خدا صحبت می‌کنند."

      جمله‌ی آخر این گفت‌وگو را در پایان یادداشت می‌آورم که خلاصه‌ای است از کل کتاب. 
      ماری نمی‌تواند برای بودنِ با دلقک بر اعتقادات خود پا بگذارد. اما تنها داشته و باورِ دلقک علاقه به ماری است. او حتی خود را فراموش می‌کند؛ آنچنان که اگر با تصویر خودش در آیینه روبه‌رو شود وحشت می‌کند و چاره‌‌ی این وحشت تنها یک چیز است: دیدنِ خود در چشمانِ ماری... 
      او حتی اگر به اصرار ماری به جمع‌هایی قدم بگذارد که مطبوع ماری‌ست در نهایت به واسطه‌ی نگاه و نظرِ تندش و البته خشمِ شورشی‌گونه‌اش نسبت به جامعه پایانِ خوشی در انتظار این دیدار نخواهد بود. 
      این دلقک که نسبت به همه‌ی اندیشه‌های جامعه‌اش شوریده است و با تیزبینی دورویی‌های ایدوئولوژی‌ها - از مذاهب مسیحی گرفته تا حتی خدانابوران - را به پیش چشمشان می‌گذارد. چه بسا به همین دلیل تنهاکاری که می‌تواند انجام دهد دلقک بودن است. البته بیش از آن که کسی به او بخندد اوست که همه‌ی تفکراتِ جزمیِ زمانش را به سخره می‌گیرد. 

      آنچه بیش از داستانِ تاریک و تنها و غم‌انگیزِ دلقک مرا تحت تاثیر قرار داد روایت‌هایی‌ست که از شرایط اسف‌بارِ آلمانِ آن زمان بازگو می‌کند. شرایطِ آموزشی مدارس، نحوه‌ی تربیت والدین، نحوه‌ی گسترش و تبلیغ برتریِ نژادی و برای من بدترینشان گزارشِ او از معرفیِ دختران به آتشبارِ ضدهوایی و البته به گمانم اثرگذارترینِ آن بر شنیرِ دلقک نیز همین اتفاق بود: فرستادنِ خواهرش، هنریته، به آتشبار ضدهوایی، آخرین دیدارشان و نحوه‌ی اطلاعِ والدینش به او، خاصّه مادرِ خشک و خسیسش و در آخر کشته شدنِ هنریته... 
      اثر این اتفاق شاید با - به اصطلاح - دلداریِ مادرش پس از رفتن خواهرش به شنیر روشن‌تر شود: 

            امّا وقتی من یک بار دیگر هم مادر نگاه کردم، با صدای ملایمش به من گفت: تو حتما پی خواهی برد که 
            هر کس باید به سهم خود در بیرون راندنِ یانکی‌های جهود از سرزمین مقدّس آلمان تلاش کند. 

      شنیر با این همه قصدی برای فشار یا اجبارِ ماری درباره‌ی عقایدش ندارد. اما این برای ماری کافی نیست. 
فکر می‌کنم آنچه شنیر را بدل به دلقکی الکلی و مالیخولیایی کرده بود ماری نبود. شرایطِ زمانه‌اش بود و از قضا ماری تنها باقی‌مانده‌ی جذّابِ دنیایی بود که دلقک دیگر به آن تعلّقی نداشت 

            "اصلا بگویید ببینم، خود شما چه کسی هستید؟"
            "گفتم من فقط یک دلقک ساده هستم .... در ضمن، یک موجود کاتولیک وجود دارد که
            من به او به شدت نیاز دارم: ماری – امّا شماها او را از من گرفته‌اید."
          
            به نام او

نامِ  هاینریش بل در ایران با رمانِ «عقاید یک دلقک» گره خورده است، همانطور که مارکز با صد سال تنهایی.
شهرتِ این رمان باعث شده که به دیگر آثارِ بُل نظیر «سیمای زنی در میان جمع» و «آبروی از دست رفته کاترینا بلوم »، که منتقدان در انتخابهایشان آنها را بالاتر از عقاید قرار می‌دهند، آن‌طور که باید توجه نشود.

با توجه به نظراتی که از دوستانِ کتابخوانم شنیده‌ام و در فضای مجازی از دیگران مشاهده کرده‌ام، متوجه شده‌ام که مواجهه مخاطبان با رمان «عقاید یک دلقک» به دو شکل است، یا آن را بسیار دوست دارند و از آن به عنوان یکی از بهترین رمانهایی که خوانده‌اند یاد می‌کنند. یا آن را رمانی ملال‌‌آور می‌دانند که به زحمت آن را به پایان رسانده‌اند. و از آنجا که تنها بُل را به این رمان می‌شناسند اگر از آن خوششان نیاید به خیال اینکه سایر آثار او نیز مانند آن است به سراغ آثار دیگر -که از قضا بسیار متفاوت هم هست- نمی‌روند. به عنوان مثال رمانِ «سیمای زنی...» برخلاف «عقاید...» یک رمان پرکشش با ریتمِ تند، شخصیتهایِ فراوان و لحنی هجوآلود است و اگر کسی با دنیایِ بُل بیگانه باشد گمان نمی‌کند که این دو رمان را یک نفر نوشته است.

به نظر من هاینریش بُل، از لحاظ سبک‌شناسیک، با رمانِ نامناسبی به مخاطب فارسی‌زبان معرفی شد. «عقاید...» اولین رمانِ بُل بود که پنج سال پیش از آنکه او نوبل ادبیات را از آن خود کند در سال چهل و نه با ترجمه شریف لنکرانی منتشر شد. اگر رمان دیگری که از لحاظ سبک شخصی بُل جامعیت بیشتری داشت، اولین رمانِ ترجمه‌شده از او بود هم دیگر آثار او شناخته می‌شد و هم «عقاید...» در حدِ یک رمانِ بازاری پائین نمی‌آمد‌.

من برای بار اول که این رمان را با ترجمه بسیار بد محمد اسماعیل‌زاده (نشر چشمه) از آن چندان خوشم نیامد و فاصله بسیار زیادی بین آثار دیگر بُل و این کتاب حس کردم و گمان کردم که واقعا «عقاید...» یک رمانِ عامه‌پسند است که تنها جوانانی را خوش می‌آید که به‌تازگی کتاب به دست‌ گرفته‌اند و می‌خواهند روحیه ابزوردی از خود بروز دهند. ولی بعداً که بیشتر بُل و نشرچشمه را شناختم :) متوجه لزومِ دوباره‌خوانیِ این کتاب شدم. و این دفعه با ترجمه آقای سپاس ریوندی از نشر ماهی .
ترجمه واقعاً خوب بود و اینقدر بهتر از ترجمه نشر چشمه که انگار دو کتاب متفاوت را مطالعه کرده‌ام. البته ناگفته نماند که ترجمه لنکرانی هم ترجمه خوبی‌ست، البته آن نسخه‌ای که انتشارات جامی منتشر کرده است.

و اما در موردِ خودِ رمان؛
داستان در مورد دلقکی‌ست که زمانی یکی از مطرح‌ترین هنرمندانِ آلمان بوده و حال به دلیل اعتیاد به الکل در دورانِ افول خود به سر می‌برد و با مشکلات عدیده‌ای دست و پنجه نرم می‌کند که مهمترینش این است که معشوقه‌اش -ماری- او را ترک کرده‌است. بیشتر داستان در یک نصفِ روز که هانس اشنیر -دلقک داستان ما- تنها در خانه‌اش به سر می‌برد و از لحاظ جسمی و روحی شرایط بدی دارد می‌گذرد. و در این حال او به صورت غیر خطی داستان مقاطع مختلفِ داستان زندگیش را برای مخاطب واگویه می‌کند. و این امر سبب شده که برخی از مخاطبان یا به علت ترجمه بد یا اینکه خودشان ذوق رشدنیافته‌ای دارند، «عقاید یک دلقک» را رمانی ملال‌آور قلمداد کنند.
در حالی که اینطور نیست. ظرایفی که بُل در شخصیت‌پردازی رو می‌کند به‌واقع بی‌نظیر است او با جزئیاتی تحسین‌برانگیز که در جای جای رمان در باره هر کدام از شخصیتها آورده است، در طول داستان پازل شخصیتی آنها را تکمیل می‌کند، و تصویری بسیار زنده و قابل لمس از هر کدام از آنها به مخاطب ارائه می‌دهد. وجه دیگری که رمان را به شدت خواندنی کرده طنز بی‌نظیری‌ست که بُل در آثارش به کار می‌برد و اتفاقا با یکی از ظریفترینهایش در «عقاید...» روبرو هستیم. بُل در این کتاب به مانند سایر آثارش با طنزی بی‌مانند به نقدِ مذهبِ کاتولیک و سایرِ مناسباتِ رایج در آلمان درگیر جنگ و پس از جنگ می‌پردازد.

و اما آخرین نکته من برای بار اول هم که این کتاب را خواندم در میانه متوجه شدم که این داستان را در جایی دیده و یا خوانده‌ام و زمانی که به صحنه فوق‌العاده رویارویی هانس و پدرش رسیدم متوجه شدم که داریوش مهرجویی فیلم سنتوری را با اقتباس از این رمان ساخته و جالب آنکه در عنوان‌بندی فیلم از آن یاد نکرده. هرچند فیلم فیلم خوبی‌ست و به نظر من آخرین فیلم موفق مهرجویی‌ست ولی از لحاظ اقتباس در کارنامه او جایگاه متوسطی دارد پائینتر از فیلم خوبِ سارا که اقتباسی موفق از عروسکخانه هنریک ایبسن است و بالاتر از فیلمِ بدِ پری که اقتباسی بسیار بد از آثار جی دی سلینجر.