صندوق گنج

صندوق گنج

صندوق گنج

0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

0

خواهم خواند

0

میرزا سراج قبول کرد و بقچه به دست رفت تا به خانه شعبون رسید. شعبون رفته بود روی پشت بام و داشت با کبوترهایش بازی می کرد. تا پدرش را دید، ساکت شد. جلوی دهان کبوترهایش را هم گرفت تا صدایشان درنیاید. میرزا سراج هم آنقدر در زد تا بالاخره خسته شد و با خودش گفت: «مثل اینکه نیستن. برم خونه رمضون اینا»