بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

خاطرات یک سرتق

خاطرات یک سرتق

خاطرات یک سرتق

آرش صادق بیگی و 2 نفر دیگر
0.0 0 یادداشت

با انتخاب ستاره‌ها به این کتاب امتیاز دهید.

در حال خواندن

0

خوانده‌ام

1

خواهم خواند

0

ملافه را کشیدم رویم و به حرف های استاد گوش دادم، از دور من را نشان می داد و می گفت: «امروز می خواهیم این کاداو رو تشریح کنیم، تشریح اندام. بریم دل و روده اش رو بشکافیم.» از زیر ملافه دیدم جماعتی چاقو به دست می آیند سمت من. یک دفعه جاکن شدم روی تخت. ملافه به سر پا شدم، از زیر ملافه دیدم دانشجوهای دختر و پسر جیغ کشیدند و ازترس نوبتی پس افتادند. تازه فهمیدم خواب نمی دیدم. من در سالن تشریح بودم.