مینا
در حال خواندن
0
خواندهام
0
خواهم خواند
0
توضیحات
«سهیل» در خانة عجوزه ای زندگی می کرد و به خاطر تنهایی و ترس با سایه اش هم صحبت بود. او به دختری که روبه روی عمارت آنها زندگی می کرد و هر روز سر ساعت مشخصی پشت پنجره می آمد علاقمند شده بود و هرچه سایه به او می گفت از خانة عجوزه دوری کند او به خاطر مهر آن دختر نمی توانست آنجا را رها کند. اما این عشق دیری نپایید، زیرا روزی که سهیل قصد داشت علاقه اش را با دختر درمیان بگذارد، او را در حال دست تکان دادن برای پسر دیگری مشاهده کرد. او پس از این ماجرا تصمیم گرفت خانه را خراب کند و از آنجا برود. این موضوع وقایعی را به دنبال داشت که در ادامة داستان بازگو شده است. این داستان از زبان مینا (عجوزه) بازگو می شود.